باربد،پرنس کوچولوی ماباربد،پرنس کوچولوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

پرنس کوچولوی من

آخرین جمعه سال 92

سلام خوبی عسل مامان جمعه رو برنامه ریختیم با دایی یوسف نهار بریم بیرون بعدم بریم برازجون پیش خاله مامان ،آخه شوهر خاله مامان تجارت خرما میکنه و یه شرکت بزرگ داره که خونشون هم همونجاست ساعتای 1 حرکت کردیم و اول رفتیم برازجان خاله لیلا رو که رفته بود بازدید سوار کردیم  و یه جای سرسبز و انتخاب کردیم و بساط نهار و چیدیم ،بابا و دایی یوسف کباب درست کردن و خوردیم و شما هم کلی بازی کردید البته کلی با مورچه ها بازی کردی ،اونا رو میگرفتی و جیغ میزدی و میدویدی و مینداختیشون روی هستی و روژان   بعد رفتیم شرکت خاله و اونجا هم خاله بساط چایی و م...
24 اسفند 1392

عیدی دوستای باربد

این تقویمارو برای عیدی دوستای باربد درست کردم عیدی ایلیا خان عیدی محیا جونی امیرحسین عزیزم کیانوش خان   دوستان هرکس اصل تقویمهارو خواست بگه براش میل کنم با کیفیت رو کاغذ A3 میتونید چاپ کینید،اگه با عکس دیگه ای هم خواستید در خدمتم،منتظرتونم ...
21 اسفند 1392

تزیین کیک تولد

سلام عسلم اینجا میخوام بگم چطوری کیک تولد شما و بابایی رو تزیین کردم بدو    دنبالم بیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اول از همه بگم میخواستم یه کیک درست کنم و از وسط نصفش کنم که بابایی گفت کمه ،بنابراین دوتا درست کردم من از خامه شکلاتی استفاده کردم و روی کیک اول رو کامل شکلات مالیدم بعد موزمو حلقه حلقه کردم و روش چیدم و بازم خامه مالیدم و روشو پودر نارگیل و کاکایو ریختم و بعد کیک دومو روش قرار دادم و کلا خامه مالیدم و گذاشتم تو یخچال تا خوب خامه خودشو بگیره ...
19 اسفند 1392

عید نزدیکه ......

سلام عسل مامان کم کم عید داره از راه میرسه و ما هم در تکاپو ،کم وبیش کارامو کردم،خونه تکونی تموم شده البته چون بعد از عید قراره خونمون عوض کنیم خونه تکونیمون سطحی بود،سبزه هم کاشتیم هم عدس گذاشتم و هم گندم البته عدسمونو زود گذاشتم که همبن الانم کلی بزرگ شده و بعید میدونم به سفره هفتسین برسه یا نه ،چندروز پیش هم که عمه زهرا و عمو رامین از عسلویه اومدن خونمون با عمه رفتیم بیرون و برای پسر گلم دوتا ماهی گلی خریدم عسل مامان ،خریدامونم کم وبیش انجام شده و بقیه شو گذاشتیم وقتی بابایی واسه عید تعطیل شد انجام بدیم،البته برنامه عیدمون بخاطر یه مشکلی که پیدا کردیم هنوز معلوم نیست که کی بریم و کجا بریم ،ایشالله تا عید همه چی حل بشه ...
19 اسفند 1392

30 سالگی بابایی و 30 ماهگی باربد

قشنگ ترین صداهای زندگی تپش قلب شماست با شکوه ترین روز دنیا تولد شماست پس برای من بمانید و بدان که عاشقانه دوستتان دارم سلام عزیز دلم تولدتون مبارک تولد 30 سالگی بابایی همزمان با 30 ماهگی پسر گلم بود منم با یه تیر دوتا نشون زدم و یه جشن کوچولو گرفتیم مهمون این جشن ما عمو مسلم و خاله مریم و خانواده دایی یوسف بود کلی هم بهمون خوش گذشت جای همگی خالی   بهنام جان از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد، شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق، خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم. تولدت مبارك ع...
16 اسفند 1392

بازم گردش

سلام عشق مامان خوبی عزیز دلم؟ مدتیه هفته ای یبار نهار میریم بیرون دعوت بابایی،گفته بودم بابایی پروژه جدیدشون کنار دریاست میریم اونجا و بابایی واسمون کباب درست میکنه. دیروزم رفتیم البته ایندفعه کوبیده مرغ داشتیم که بابایی درست کرد و خیلی هم خوشمزه بود ،هوا هم که مثل این مدت عالی و توهم واسه خودت کلی بازی کردی جای همگی خالی،بعدم که اومدیم خونه باربدی از خستگی بیهوش شد و تا بعداز ظهر یه خواب اساسی کرد ،همیشه خوش باشی پسرم بفرمایید کباب اینم گل پسر من ،فدای اون اخمات که بخاطر آفتاب اینم باربد مامان که کلی خستست   ...
13 اسفند 1392

سفر دو روزه

سلام مامانی  بالاخره بعد از 3 ماه تصمیم گرفتیم یه سر به خانواده ها بزنیم ،اخه بابایی از وقتی پروژه جدید گرفته بودن اصلا مرخصی نداشت ،این یه روزم به سختی تونست بگیره ،اونم چون خیلی دلمون تنگ شده بود بهتر از هیچی بود ،بعدازظهر پنج شنبه حرکت کردیم اول از همه رفتیم  کازرون پیش خاله درنا و مامان جون ،کلی دلشون واسه تو تنگ شده بود مخصوصا خاله درنا آخه مامان جون تو این مدت یه دوبار بهمون سر زده بود،صبح جمعه رفتیم سر خاک آقاجون ،بعداز ظهر جمعه هم رفتیم شیراز پیش عمه و باباجی و مامان جون .توراه همش برف بود و هوا خیلی سرد بود صبح شنبه هم رفتیم دانشگاه مامانی تا بالاخره مدرکمو بگیرم ،قبل از اینکه بریم تو تنهایی با باباجی ...
5 اسفند 1392

گردش سه نفره

سلام عشق مامانی چندروز پیش بابایی ما رو نهار به صرف کباب دعوت کرد بیرون ،از شب قبل وسایلا رو آماده کردیم و از اونجایی که پروژه جدید بابایی روبروی دریاست و جای قشنگی هست قرار شد ما یعنی من و تو ظهر با ماشین بابایی که خونه گذاشت واسه ما بریم اونجا ،خلاصه ظهر ساعتای 1:30 بود که من و تو وسایلارو گذاشتیم تو ماشین و حرکت کردیم به محل مورد نظر .اونجا بابایی هم بما پیوست و رفتیم یه جای فوق العاده قشنگ کنار دریا بساطمونو پهن کردیم و بابایی شروع به کباب درست کردن کرد ،منظورم کباب کوبیدست و با اینکه اولین بارش بود این کبابو درست میکردعالی شد ،خلاصه نهارمونو خوردیم   کلی هم تو بازی کردی و برگشتم خونه،این اولین گردش سه نفره ما ب...
27 بهمن 1392