باربد،پرنس کوچولوی ماباربد،پرنس کوچولوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

پرنس کوچولوی من

پایان امتحانای مامان نسیم + دریا رفتن باربدی

سلام عسل مامان بالاخره امتحانای مامانی تموم شد وراحت شدیم .از امتحان که برگشتم بابایی گفت بریم دریا   و منم با اینکه هم خسته بودم   (آخه شب قبل بخاطر امتحانم تا 6صبح بیدار بودم) و هم حالم خوب نبود قبول کردم آخه توی طول امتحانا همش تو خونه بودیم .خلاصه رفتیم ساحل سر تل و شما کلی اب بازی و ماسه بازی کردی ولی متاسفانه یادم رفته بود وسایل ماسه بازیتو واست بیارم که اونجا با بیل کوچولوی بابایی بازی کردی و کلی خوش گذروندی .اینم عکسها که گویای همه چی هست : همینجور که ماسه بازی میکردی قایقایی که کنار ساحل بود رو دیدی و رفتی کلی هم اونجا بازی کردی ...
13 تير 1393

تفریحات باربد خان

سلام عشق مامان چند شب پیش با عمو مسلم اینا رفتیم شهر بازی که به عسل مامان لی خوش گذشت اینم عکساش اینجا برای اولین بار سوار ماشین شدی با بابایی عاشق این بازی بودی چون یه جورایی آببازی بود ،باید با فشار آب اردکارو میکردی تو خونشون تا جایزه میگرفتی   عـــــــــــــــــــــــــــاشقتـــــــــــــــــــــــــــــم   آرزوی من برای تو، هرچی آرزوی خوبه مال تو ...
3 خرداد 1393

آب بازی دریک روز بهاری

سلام عسل مامان الان فصل بهاریم ولی کم کم داره هوا گرم میشه و ماهم شروع کردیم دریا رفتن و شنا کردن ،بابایی معمولا جمعه ها مارو میبره دریا تا شنا کنیم البته یه جای خلوت تا مامانی هم راحت باشه .کلی هم بهمون خوش میگذره مخصوصا بتو نفس مامان،همیشه خوش باشی عشقم،نفسم،عمرم،همه زندگی من. اینم عکساش اینم پسر مامان که همیشه از عکس گرفتن فراریه ...
19 ارديبهشت 1393

١٣بدر ١٣٩٣

سلام عسل مامان امسال 13 رو خودمون تنها بودیم ،تازه از شیراز اومده بودیم و خسته بودیم که بازم بخوایم بریم،کازرون هم مامان جون و خاله درنا رفته بودن قشم نبودن ،بوشهر هم کسی نبود،صبح بیدار شدیم وسایلامونو جمع کردیم و حرکت کردیم ،رفتیم بطرف دریا،خیلی شلوغ بود ولی بابایی مارو برد یه جای خلوت ،کلی دلم گرفت  آخه همیشه 13 بدر کلی شلوغ بودیم ولی مسال خودمون تنها ،توی نم نم بارون صبحانه رو خوردیم،خیلی شاعرانه ساعتای 2 بود که زنگ زدم به خاله مریم که گفت هنوز خونه هستن و جایی نرفتن و ماهم ازشون خواستیم که بیان پیش ما ،خلاصه ساعت 3 بود که اومدن ولی اومدن اونا همانا و گرفتن بارون هم همانا ،دیدیم فایده نداره و بارون قصد کم شدن نداره وس...
19 فروردين 1393

آخرین جمعه سال 92

سلام خوبی عسل مامان جمعه رو برنامه ریختیم با دایی یوسف نهار بریم بیرون بعدم بریم برازجون پیش خاله مامان ،آخه شوهر خاله مامان تجارت خرما میکنه و یه شرکت بزرگ داره که خونشون هم همونجاست ساعتای 1 حرکت کردیم و اول رفتیم برازجان خاله لیلا رو که رفته بود بازدید سوار کردیم  و یه جای سرسبز و انتخاب کردیم و بساط نهار و چیدیم ،بابا و دایی یوسف کباب درست کردن و خوردیم و شما هم کلی بازی کردید البته کلی با مورچه ها بازی کردی ،اونا رو میگرفتی و جیغ میزدی و میدویدی و مینداختیشون روی هستی و روژان   بعد رفتیم شرکت خاله و اونجا هم خاله بساط چایی و م...
24 اسفند 1392

بازم گردش

سلام عشق مامان خوبی عزیز دلم؟ مدتیه هفته ای یبار نهار میریم بیرون دعوت بابایی،گفته بودم بابایی پروژه جدیدشون کنار دریاست میریم اونجا و بابایی واسمون کباب درست میکنه. دیروزم رفتیم البته ایندفعه کوبیده مرغ داشتیم که بابایی درست کرد و خیلی هم خوشمزه بود ،هوا هم که مثل این مدت عالی و توهم واسه خودت کلی بازی کردی جای همگی خالی،بعدم که اومدیم خونه باربدی از خستگی بیهوش شد و تا بعداز ظهر یه خواب اساسی کرد ،همیشه خوش باشی پسرم بفرمایید کباب اینم گل پسر من ،فدای اون اخمات که بخاطر آفتاب اینم باربد مامان که کلی خستست   ...
13 اسفند 1392

گردش سه نفره

سلام عشق مامانی چندروز پیش بابایی ما رو نهار به صرف کباب دعوت کرد بیرون ،از شب قبل وسایلا رو آماده کردیم و از اونجایی که پروژه جدید بابایی روبروی دریاست و جای قشنگی هست قرار شد ما یعنی من و تو ظهر با ماشین بابایی که خونه گذاشت واسه ما بریم اونجا ،خلاصه ظهر ساعتای 1:30 بود که من و تو وسایلارو گذاشتیم تو ماشین و حرکت کردیم به محل مورد نظر .اونجا بابایی هم بما پیوست و رفتیم یه جای فوق العاده قشنگ کنار دریا بساطمونو پهن کردیم و بابایی شروع به کباب درست کردن کرد ،منظورم کباب کوبیدست و با اینکه اولین بارش بود این کبابو درست میکردعالی شد ،خلاصه نهارمونو خوردیم   کلی هم تو بازی کردی و برگشتم خونه،این اولین گردش سه نفره ما ب...
27 بهمن 1392

به نام بابایی،به کام ما

سلام عسل مامان بابایی درسشو خیلی وقته تموم کرده ولی فقط پروژش مونده که باید ارائه بده ولی اصلا وقت نمیکرد بره دنبال کاراش ،اینو بگم که بابایی لیسانس عمران داره ،تا اینکه این هفته جدی تصمیم گرفت تمومش کنه البته با غرغرای من .از اونجایی که خاله لیلا(دختر خاله مامانی)  استاد پروژه بابایی و بابایی برای پروژش به چندتا عکس نیاز داشت تصمیم گرفتیم جمعه 11 بهمن بریم خورموج واسه عکس البته بیشتر جنبه ی تفریحی داشت ،   بدووووووووووووووووووووووو    دنبالم بیا ساعتای 12 حرکت کردیم و 1:15 رسیدیم  یه جایی سرسبز و قشنگ نهارو خوردیم ، نهارم طبق معمول کباب.   &nb...
16 بهمن 1392

گردش در یک روز آفتابی

سلام عشق مامان جمعه 27 دی ماه روز بازی دربی با عمو مسلم اینا نهار رفتیم بیرون .البته واسه بازی برگشتیم خونه که ای کاش نیومده بودیم با اون بازی افتضاحشون .خیلیم بهمون خوش گذشت و بیشتر از ما به تو فینگیلی من و اما عکسای گل پسر برای دیدن بقیه عکسها دنبالم بیا باربد و بابا بهنام آقا باربد در حال گل بازی،کلی حال کرد پسرم بفرمایید نهار باربد وبابایی وعمو مسلم در حال قدم زدن و گفتگو این صدفارو هم باربدی با اون دستای کوچولوش واسه مامانی جمع کرده همینکه عمو مسلم ماشینو روشن کرد باربدی پرید تو ماشین بابایی،اخه کلی میترسه ...
1 بهمن 1392