به نام بابایی،به کام ما
سلام عسل مامان
بابایی درسشو خیلی وقته تموم کرده ولی فقط پروژش مونده که باید ارائه بده ولی اصلا وقت نمیکرد بره دنبال کاراش،اینو بگم که بابایی لیسانس عمران داره،تا اینکه این هفته جدی تصمیم گرفت تمومش کنه البته با غرغرای من.از اونجایی که خاله لیلا(دختر خاله مامانی) استاد پروژه بابایی و بابایی برای پروژش به چندتا عکس نیاز داشت تصمیم گرفتیم جمعه 11 بهمن بریم خورموج واسه عکس البته بیشتر جنبه ی تفریحی داشت،
بدووووووووووووووووووووووو دنبالم بیا
ساعتای 12 حرکت کردیم و 1:15 رسیدیم یه جایی سرسبز و قشنگ نهارو خوردیم،نهارم طبق معمول کباب.
باربدی در حال خوردن دوغ
بقول بابایی عید ما الآن،اینم هستی و روژان و باربد خان،که کلی بهشون خوش گذشت و این گلهای خاله حسابی مواظب پسر ما بودن و باهاش بازی کردن
یه سری قاشقای چوبی هستی با خودش آورده بود که باربد کلی خوشش اومده بود و تمام مدت دستش بود و در آخر هم با گریه به هستی برش گردوند
بعد از نهار و گردش حرکت کردیم به محل مورد نظر،بعد از کلی پرس و جو رسیدیم به روستای ریگدان،البته بماند چقدر دور زدیم تا پیداش کردیمبعد از اینکه عکسامونو گرفتیم اون نزدیکی ها یه مزرعه گوجه و بادنجان دیدیم و رفتیم دیدن کردیم ،
بفرما گوجه
آقایی که صاحب مزرعه بود دو تا صندوق گوجه بما داد گفت ما دوست نداریم مهمون بیاد اینجا و دسته خالی بره ما هم خواهش کردیم که اجازه بده خودمون گوجه بچینیم و ایشون هم لطف کردن و این اجازه رو بما دادن،
باربدی در حال گوجه چینی
این گوجه های سبز هم بابایی چیده واسه ترشی
کلی بهمون خوش گذشت،خلاصه به بهونه عکسای پروژه بابایی یه روز عالی داشتیم
این گل زیباهم تقدیم به همه دوستای گلم