باربد،پرنس کوچولوی ماباربد،پرنس کوچولوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

پرنس کوچولوی من

سلام دوست جونیا

 

یه روز از تموم روزهای خوب خدا ......... همون روزی که فرشته کوچولوی ما دل از آسمون کند و اومد پیش ما.....همون روز بود که من به راستی مادر شدم ... مادر یه قند عسل که اسمش شد باربد و حالا عاشقشم ....... اینجا هم یه خلوت مادرانه است برای من و باربد من.....

 

عشق مامان در تاریخ 15شهریور 1390 بعداز 35 هفته در ساعت 14:50 با وزن 3 کیلو و قد 54 سانتی متر بالاخره دل از فرشته ها کندی و پیش ما اومدی و با اومدنت خوشبختی من و بابایی رو کامل کردی

    

44 ,45 , 46 ماهگیت مبارک عسلم

سلام عسل مامان خوبی عشقم   بعد از کلی تاخیر بالاخره اومدم بگم این مدت چه اتقافا افتاد .اوایل خرداد ماه با مامان جون و خاله درنا رفتیم بوشهر هم برای اینکه مامانی بره چکاپ واسه نی نی   و هم جزوه های دانشگاه از دوستم بگیرم و واسه امتحانا آماده بشم بعد از اون 15 خرداد بازم با مامان جون و خاله درنا رفتیم بوشهر واسه امتحانا   .خداروشکر خوب بودی البته گاهی بهونه بابایی رو میگرفتی   ولی در کل خوب بودی.با بچه ها بازی میکردی   حتی بتنهایی با بچه ها میرفتی خونه دوستشون و بازی میکردی موقع رفتن به دانشگاه هم لازم نبود مثل ترم قبل بخوابونمت...
16 ارديبهشت 1394

روز بابایی مبارک

وی این روز عزیز ، توی این لحظه های قشنگ زیباترین کلمه ای که میشه گفت یک ” دوستت دارم “ به همراه یک آسمان عشق و تمنا تقدیم به تو همسر عزیزم  ، روزت مبارک سلام عسلم   امسالم مثل هرسال رفتیم و واسه بابایی کادو روز پدر خریدیم و شب که اومدیم خونه رفتی بابایی رو بوسیدی و بهش کادوشو دادی البته قبل از اینکه بابایی بازش کنه بهش گفتی چی توشه اینم ادوی مرد کوچولوی مامانی تا همیشه عاشقتم   ...
16 ارديبهشت 1394

43 ماهگیت مبارک عسلم

43 ماهگیت مباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک سلام عسلم. خوبی عشقم؟   فدات بشم من که روزبروز شیرین زبون تر و شیطونتر میشی   .حرفایی میزنی که ما واقعا میمونیم .یه سری از کارا و حرفاتو میگم برات: - باربد : مامان شیر چطور درست میشه؟ مامان : شیر واز گاو میدوشن - باربد : بستنی چطور درست میشه؟ مامان : با دستگاه بستنی ساز از شیر درست میشه - باربد : مامان آدم چطوری درست میشه؟  مامان : خدا نینی رو میذاره تو شکم مامانا بعد که دنیا میان غذا میخورن بزرگ میشن،میشه آدم باربد : مامان خدا چطوری درست میشه؟&...
9 ارديبهشت 1394

چهارشنبه سوری 93 تا سیزده بدر 94

سلام عشق مامان مامانی ببخش میدونم خیلی دیر اومدم ولی یه سری اتفاقا افتاد که واست میگم   خوبی عسلم؟ اول از همه از چهارشنبه سوری برات بگم   برنامه خاصی نداشتیم مثل همیشه از بعدازظهر رفتیم خونه مامان جون و تا شب اونجا بودیم وشب که بابایی اومد دنبالمون بریم خونه دیدم   که همسایه مامانجون روبرو خونشو آتیش روشن کردن و تو هم عشق آتیش بابایی بردت پیشش بعد از چند دقیقه همسایه مامانجون رفت و ما هم زنگ زدیم مامانجون با خاله گلی و خاله درنا وعمو احمد اومدن   و چهارشنبه سوری ما شروع شد      البته چون ساعت 12 شب بود دیگه تقریبا کسی ...
9 ارديبهشت 1394

42 ماهگی عسل خان + تولد بابایی

سلام عسلم،خوبی عشقم؟ 42 ماهگیت مبارک انشاالله 42000 سالگیت نفس مامان البته بگم دقیق 3 ساله و نیمه شدی عشقم که مصادف شد با تولد بابایی منم تصمیم گرفتم از فرصت استفاده کنم و   یه جشن کوچولو خونه مامان جون با حضور عمو احمد و دایی یعقوب و مامان جون اینا بگیرم خوش گذشت جای همگی خالی همسر عزیزم ، باش و با بودنت باعث بودن من باش . . . تولدت مبارک عشقم اینم کیک به انتخاب باربد خان برای دیدن عکسای تولد باربدی دنبالم بیااااااااااااااااااااا فدای خنده هات عا...
22 اسفند 1393

یه فرشته کوچولوی دیگه

سلام عسلم خوبی عشقم فقط اومدم یه خبر خوش بدم که داری داداش میشی پسر مهربانم  و تو کلی خوشحالی و همش میگی نی نی و دوست دارم نی نی عشق من .سر فرصت میام و کلی برات حرف میزنم   .اینو بگم که دنبال خونه ایم و کارای عید ........  ...
12 اسفند 1393

یه روز سرد برفی

سلام عسلم خوبی عشقم هفته پیش رفته بودیم شیراز   خیلی دوست داشتم تا اونجاییم برف بیاد ولی خبری نبود و همینکه اومدیم کازرون فرداش عمه اس داد که داره برف میاد   و کاش مونده بودید ولی اصلا ناراحت نبودیم اخه کازرونم داشت برف میومد   خیلی کم بود ولی بازم خوب بود.خلاصه خونه مامان جون بودیم که عمو احمد زنگ زد گفت میخوایم بریم دوان برف بازی میاید و من و تو و مامان جون با عمو احمد اینا رفتیم و کلی هم برف بازی کردیم   کلی برف گوله میکردی میزدی به بقیه عالی بود جای همگی خالی اینم باربد و عمو احمد (نامزد خاله درنا ) که کل...
4 اسفند 1393

41 ماهگی عسل خان

سلام عسل مامان 41 ماهگیت مبارک عشقم انشالله 410000000000 ماهگیت با چندروز تاخیر اومدم این پست بذارم اخه حسابی درگیرم .پسر مامان حسابی شیرین زبون شدی وقتی میخوای یه چیزی رو واسم بگی میگی مامام گوش بکن و بعدم حرفاتو میزنی - از 1 تا 10 خوب میشماری - راست و چپ رو خوب بلدی.دست و پای راست.دست و پای چپ و ....   -مستطیل و دایره رو خوب بلدی.مامان این دایرست.مامان این مستطیل و..... - چندتا کله انگلیسی بلدی : موز ،سیب ، ماشین ، بستنی ، بابا ، مامان - رنگارو خوب بلدی : ابی ، قرمز، سبز ، زرد ، سفید ، مشکی - عاشق کارتونی: پلنگ صورتی ، باب اسفنجی ،...
19 بهمن 1393

روزانه های 40 ماهگی

سلام عشق مامان خوبی عسلم.بالاخره امتحانای مامانی تموم شد و برگشتیم خونمون روزای سختی بود دوری از بابایی،بهونه گیریهای تو و در آخرین روزها هم مریضی تو ولی خداییش دایی یوسف و خاله لیلا تمام سعی وتلاششونو میکردن که بما خوش بگذره البته مگه میشه تو جایی باشی و به کسی خوش نگذره با اون شیرین زبونیهات همه رو میخندوندی دایی یوسف و خاله لیلا هرجا میرفتن تورو هم میبردن و با کلی خرید برمیگشتی بنده خداها رو ورشکست کردی هرشب ساحل و شهربازی و گشت و گذار فقط کافی بود این فسقل آقا لب تر کنه کجا بریم یا چی میخواد   باربد : دایی امشب بریم دریا             &n...
19 بهمن 1393