باربد،پرنس کوچولوی ماباربد،پرنس کوچولوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

پرنس کوچولوی من

40 ماهگیت مبارک عسلم

عشق مامان  40 ماهگیت مبارک انشالله 40000000 سالگیت سلام عشقم خوبی عسلم؟بازم 40 ماهگیت مبارک.انشالله 40000 سالگیت بازم معذرت میخوام مامان آخه خیلی دلم میخواست واست کیک درست کنم و واست تولد بگیرم  ولی متاسفانه بخاطر امتحانا اصلا وقت نشد انشالله بعد از امتحانا حتما جبران میکنم   انشالله بعد میام با یه پست کامل با عکسا و کارهای این ماهت.فعلا برم لالا با اجازه ...
18 دی 1393

یلدای 1393 مبارک

شب یلداست؛ شبى که در آن انار محبت دانه مى شود و سرخى عشق و عاطفه، نثار کاسه هاى لبریز از شوق ما؛ شبى که داغى نگاه هاى زیباى بزرگ ترها در چشمان کودکان اوج مى گیرد و بالا مى رود سلام عسلم یلدات مبارک ببخشید میدونم خیلی دیر اومدم ولی درگیر امتحانام هستم.انشالله همیشه خوش باشی عزیزم قرار شد شب یلدا رو بریم خونه مامانونونا منم تصمیم گرفتم دست خالی نرم   بنابراین دست به کار شدم و کیک و ژله رو درست کردم  شب که شد رفتیم خونه مامان جون و بعد از خوردن و خوش گذروندن تصمیم گرفتیم بریم خونه یکی از اقوام و رف...
18 دی 1393

روزانه های 39 ماهگی باربدی

سلام عسلم  خوبی عشقم،اومدم از روزهایی که گذشت بگم .کلی شیرین زبوت شدی و حرفایی میزنی که دلم میخواد بخورمت اول از همه از سفر قشم برات بگم ،بابایی بوشهر کار داشت تصمیم گرفتیم از اون سمت یه سر بریم قشم خونه عمو بهروز ،تمام طول راه در خواب بسر میبردی اونجا هم بیشتر بازار بودیم و جای خاصی نرفتیم فقط یه شب رفتیم پارک فقط اینو بگم که اگه تو بازار یا پارک مارو نمیدیدی شروع میکردی به گریه کردن و رفتن ،یبار تو پارک داشتی با بچه ها بازی میکردی یه لحظه حس کردم صدای گریت میاد زودی اومدم  تا بچه ها رو ندیدی شروع کردی به گریه و رفتن خداروشکر یه اقایی تو رو دیده بود و گرفت...
25 آذر 1393

۳۹ ماهگی عسل خان

سلام عسلام  عشقم ،جونم،عمرم ۳۹ ماهگیت مبارک ،انشالله ۱۰۰۰۰۰ سالگیت عشقم البته امروز ۳سال و ۳ماه و ۳ روزگیت هست فقط اومدم این رو بگم و عکسشو بذارم،بعد سر فرصت میام و این پست رو کامل میکنم گلم،تا بعد عشقم   ...
18 آذر 1393

٣٨ماهگي عسل خان + محرم

سلام عشقم،خوبی عزیزم؟؟؟؟ 38ماهگیت مبارک انشالله 38 سالگیتو جشن بگیرم .فدای پسر گلم که روزبروز بزرگتر میشی و جیگرتر .نمیدونم چرا از روزی که اومدیم کازرون زیادی با همه لجبازی میکنی ،میدونم که مقتضای سنت هست و امیدوارم که زودی این دوران تموم بشه محرم امسال خونمون کازرونه و خوشبختانه یه هییت نزدیک خونمون، یکی دوبارم دوتایی رفتیم اونجا.تاسوا عاشورا هم باباحاجی و عمه اینا اومدن خونمون ،تاسوا که خونه موندیم آخه مامان جون نذری داشت و اومده بود خونه ما بپزه ولی عاشورا من و شما ومامان جون و باباحاجی رفتیم سید محمد که محل تجمع هییت ها بود و سر مزار آقاجونم رفتیم و مدام میگفتی مامان آقاجون چرا مرده شده؟؟؟   ...
17 آبان 1393

٣٧ماهگي باربد + مستقل شدن گل پسري

سلام عشق مامان خوبی عشقم.۳۷ ماهگیت مبارک جونم یکماه از تولد سه سالگیت گذشت دیگه واسه خودت مردی شدی میخواهم از کارهای جدیدت بگم: _ چند مدت پیش داشتم ساک می‌بستم برای کازرون   یکی یکی وسایلاتو می اوری می‌گفتی مامان یادت باشه اینو ببریم ،مثلا مامان یادت باشه تبلتمو ببریم،یادت باشه واسه بابایی چایی ببریم ...... _ سعی کردم رو تبلتت بیشتر برنامه های آموزشی بریزم ،مثلا آموزش زبان انگلیسی ریختم که خیلی دوست داری.بهش گوش میدی و بعد از اون حرفا رو تکرار میکنی. _ وقتی من یا بابایی کاری میکنیم یا حرفی میزنیم که قبلا بهت گفتیم بده ،فورا بما تذکر میدی و میگی بگو ببخشید،حواسم نب...
20 مهر 1393

تولد ٣سالگي با تم مک کويين

سلام عشق مامان عشقم،نفسم،جونم،همه ی زندگیم تولدت مبارک بالاخره روز جشن فرا رسید .البته یه روز زودتر،جشن روز چهارشنبه 19 شهریور گرفتیم .من و مامان جون و خاله درنا از روز قبل در حال بدو بدو و انجام دادن کارها بودیم .تزییناتو و یه سری از کارها  شب قبل انجام دادیم .قسمت خنده دار تزیینات این بود که همینکه اسپیلت خونه مامان جون خاموش میکردیم صدای ترکیدن بادکنکا میومد .خلاصه تا لحظه تولد من کارم عوض کردن بادکنک بود و خاله درنا در حال خرید کردن .خاله درنا و مامان جون و خاله گلی (خاله مامانی که شما بهش میگید مادر) کلی زحمت کشیدن واقعا دستشون درد نکنه .تا ساعت 7 شب ما ...
30 شهريور 1393

تولد 3 سالگی باربد عسل خان

سلام عسل مامان خوبی عشقم؟؟؟؟؟تولد 3 سالگیت مبارک نفس مامان .ایشالله تولد 1000 سالگیت عسل مامان. از اونجایی که قرار بود تولدتو کازرون خونه مامان جون زهرا بگیریم و مامان جونم رفته بود شمال بخاطر همین جشنت 20 شهریور اوکی شد. ولی دلم نیومد همون روز یعنی 15 شهریور که تاریخ اصلی تولدته واست جشن نگیرم .اونروز شیراز بودیم خونه بابا حاجی.به عمه و عمو بهرام گفتم بیان که واست یه جشن کوچولو بگیریم   .کیک هم خودم درست کردم و شامم رولت کالباس وکیک مرغ .ژله طالبی .با اینکه خیلی ساده بود ولی همه چی عالی بود،دست همگی درد نکنه واسه دیدن عکسا دنبالم بیا ...
24 شهريور 1393

روزهاي پاياني دو سالگي

سلام عسلم یکسال دیگه هم گذشت و پسر مامان داره 3 ساله میشه ،چقدر زود گذشت این روزا انگار همین دیروز بود که بی بی چک زدم و مثبت بود .اصلا باورم نمیشد دارم مادر میشم.وای روزی که بدنیا اومدی از لحظه ای که متولد شدی همه دردها یادم رفت .روزی که گفتی مامان،روزی که اولی قدماتو برداشتی و روزی که برای اولین بار شعر میخوندی ...... بچه داری سختیهای خودشو داره ولی واسه من همه این روزها شیرین بود و هرروز یه تجربه جدید.ازت ممنونم که اومدی و اجازه دادی این روزهای شیرین رو تجربه کنم .اومدم کمی از این روزها واست بگم .از این روهای پایان دوسالگیت: - 28 ماهه بودی که دیگه مامیت نکردم و از هم...
1 شهريور 1393