باربد،پرنس کوچولوی ماباربد،پرنس کوچولوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

پرنس کوچولوی من

مریضی باربد + کارهاش تو 32 ماهگی

سلام عشقم،جونم،عسلم امروز اومدم از کارات و حرفات برات بگم،آخه میدونم بزودی بزرگ میشی و ممکنه من اینا رو یادم نمونه برات بگم پس اینجا مینویسم تا همیشه یادم بمونه: اول از همه از مریضی 10 روزت بگم که چقدر بما سخت گذشت: مريضي بدي بود اصلا غذا نمیخوردی و  مدام شکمت کار میکرد.همش هم بهانه گیری میکردی   روزای اول فکر کردم بخاطر گرمای هواست ولی وقتی غذاهای مورد علاقتو هم درست میکردم و بازم نمیخوردی شک کردم بهت سوال میکردم باربدی کجات درد میکنه دست میکردی تو دهنتو اشاره به لثه آخرت میکردی ،نگو عسل مامان باز داره دندون بیرون میاره ،بعد از یه هفته بی اشتهایی یه شب تا صبح تو تب سوختی ولی از ف...
3 خرداد 1393

شعر شعر شعر

سلام عشق مامان عسل مامان بازم شعر جدید یاد گرفتی                            زنبور طلایی مامان میگه : ای زنبور                 باربدی میگه  : طآیی (طلایی) مامان میگه : نیش میزنی              باربدی میگه  : بآیی (بلایی) مامان میگه : زمستونو                    باربدی میگه  : ایخی(خوابیدی) مامان میگه : خواب بهارو  باربدی میگه  : دیدی مامان میگه : پاشو...
10 دی 1392

شیرین زبونیهای عسل خان

سلام عسل مامان امروز اومدم تا از شیرین زبونی هات و شیرین کاریهات بگم اول از همه باید بگم کلی وابسته منی ،طوری که گاهی اوقات واقا کلافه میشم از دستت ،حتی پیش بابایی هم نمیمونی که من برم جایی ،ناراحت نیستم که وابستمی ولی میترسم از روزی که یه بچه دیگه بیاد تو زندگیمون و تو ضربه سختی بخوری شبا وقتی میخوام ببرم بخوابونمت اول از همه میگی مامایی بیر ممی : مامانی شیر تو ممی بعدم میگی بییم تو اتاخ لالا: بریم تو اتاق لالا کنیم  بعد به بابایی میگی دخیر بابابی: شب بخیر بابایی و براش بوس میفرستی بعدم یا با هم شعر میخونیم یا واست نای نای میذارم تا لالا کنی صبح که از خواب بیدار میشی اگ...
10 دی 1392

بازم شعر شعر شعر

سلام عسلم ازوقتی شیر ازت گرفتم،موقع خواب واست قصه میگفتم و شعر میخوندم  تا اینکه بعد از یه مدت دیدم موقع خوندن باهام شعر ها رو زمزمه میکنی ،دوتا از شعر ها رو قبلا واست گذاشتم و اما اینم یه چندتا دیگه:                             آقا پلیسه مامان میگه :شبا که ما                         باربد میگه :ایخوابی مامان میگه : آقا پلیسه                          باربد میگه : بیاره مامان میگه : ما خواب ...
15 آذر 1392

شعر خوندن باربدی

سلام عزیز مامانی الهی من فدات بشم که روزبروز بزرگتر میشی و کلمه و حرفای بیشتری رو یاد میگیری .لحظه لحظه بزرگ شدنت رو احساس میکنم ،همیشه مامانجون زهرا بهم میگفت مادرا بزرگ شدن بجه ها شونو لحظه به لحظه احساس میکنن بخصوص بچه ی اول ولی باور نمکردم الآن به این باور رسیدم هرروز و هر شب وقت خواب واست شعر و قصه میخونم و مدتیه که شعرها رو باهام زمزمه میکنی و این هم شعرخونی عسل خان : مامان: یه توپ دارم                                باربد : ال الیه مامان: سرخ و سفید                      ...
29 آبان 1392

باربدی با پولاش چیکار میکنه

سلام عشق مامان قبلا هم گفتم که هروقت میخوای جایی بریم میای و از بابایی یا من پول میگیر و میذاری تو جیبت .گاهی اوقات میشد که پولاتو گم میکردی بنابراین من و بابایی تصمیم گرفتیم یه قلک واست بخریم که پولاتو بریزی توش   و بعد که پولات زیاد شد یا برات بریزم حساب یا هرچی دوست داشتی باهاش بخری و اینجوری یاد بگیری که بزرگ شدی پولاتو پس انداز کنی تا پولدار بشی ایشالله  قلک باربدی  باربدی در حال ریختن پول توی قلکش جدیدترین عکس باربد که در کنار بره اش هست عاشقتم باربدی ...
18 آبان 1392

اندر احوالات آقا باربد

سلام عشق مامان ایشالله که خوبی ،امروز اومدم که از احوالاتت تو این روزا بگم ،اول از همه بگم یه مدت لج کردی و وقتی دستشویی داری نمیگی و تو خودت جیش میکنی ،ما هم تصمیم گرفتیم باز یه مدت مامیت کنیم و بذاریم تا خودت ازمون بخوای که دیگه مامیت نکنیم،ولی مثل اینکه آقا باربد ما خیلی هم بدش نیومد از اینکه مامی میشه،آخه همینکه چند ساعت از مامی کردنش میگذره میای و میگی مامان باز ،منم مامیتو برات باز میکنم بعدم میری یه مامی نو میاری و میدی به من یا بابایی و خودت میخوابی رو زمین و باسن مبارک رو میدی بالا یعنی مامیت کنیم ،حتما هم باید بالشت زیر سر آقا باشه ،تازه گاهی اوقات دستمال مرطوب هم میاری و اول خودت پشتتو تمیز میکنی و بعد میخوای که ما...
13 مرداد 1392

بدون شرح

سلام عسل مامان  این روزا حسابی شیطون شدی و خرابکار ،البته با کلی کارای بامزه ،عکسها گویای همه چیز هستن اول از همه اینکه شدی آیفون تصویری ،همینکه صدای  در میاد یا یه صدا توی پارکینگ میاد صندلی رو کشون کشون میبری کناری پنجره و میری بالا و پنجره رو باز میکنی  و بیرونو تماشا میکنی ببینی چه خبر؟ برای دیدن بقیه عکسا تشریف بیارید ادامه مطلب   ببینید مهندس ما چقدر سرش شلوغه ،از دست تو لپ تاپ گذاشتیم روی اپن  ولی چه فایده  صندلی رو میبری کنار اپن و میری روش و تو لپ تاپ عکس میبینی آقا باربد در حال ساهون کشیدن ناخوناش واما اسباب ...
3 مرداد 1392

بازم خرابکار مامان

سلام مامانی این روزا حسابی شیطون شدی ،اول از همه بگم که مامانی به قول خودش عمل کرد و اون جایزه رو که بهت قول داده بودم واست خریدم البته به انتخاب خودت،12 تا ماشین کوچولو. از روزی که ماشینا رو واست خریدم کاری به ما نداری و حسابی سرگرم اونایی ،اونارو میچینی یه جایی و باهاشون بازی میکنی ،البته ناگفته نماند که حسابی دکوراسیون خونه رو بهم ریختی ،مثلا اونا رو روی زیر تلویزیونی چیدی و اونجا تبدیل به پارکینگ طبقاتی ماشینها تبدیل شده. واما از خرابکاریهات ،دوروز پیش دیدم صدات نمیاد گفتم حتما داری با ماشینات بازی میکنی ولی یه لحظه که بهت سر زدم دیدم ای داد بیداد نگو آقا یه خودکار پیدا کرده و...
16 تير 1392