اندر احوالات آقا باربد
سلام عشق مامان
ایشالله که خوبی،امروز اومدم که از احوالاتت تو این روزا بگم،اول از همه بگم یه مدت لج کردی و وقتی دستشویی داری نمیگی و تو خودت جیش میکنی،ما هم تصمیم گرفتیم باز یه مدت مامیت کنیم و بذاریم تا خودت ازمون بخوای که دیگه مامیت نکنیم،ولی مثل اینکه آقا باربد ما خیلی هم بدش نیومد از اینکه مامی میشه،آخه همینکه چند ساعت از مامی کردنش میگذره میای و میگی مامان باز،منم مامیتو برات باز میکنم بعدم میری یه مامی نو میاری و میدی به من یا بابایی و خودت میخوابی رو زمین و باسن مبارک رو میدی بالا یعنی مامیت کنیم،حتما هم باید بالشت زیر سر آقا باشه،تازه گاهی اوقات دستمال مرطوب هم میاری و اول خودت پشتتو تمیز میکنی و بعد میخوای که مامیت کنیم،یه چیز بامزه،یه بار که گردنت کثیف بود و من خواستم با دستمال مرطوب تمیزش کنم دستمالو از من گرفتی و گفتی نه و خوابیدی رو زمین و پشتتو باهاش تمیز کردی یعنی که این مال پشت نه جای دیگه،الهی من فدات شم که با یبار دیدن یه کار اون کارو زودی ضبط میکنی.
الهی فدای پسر مهربونم بشم،کلی بفکر منی،هروقت یه چیزی بهت میدم بخوری همینکه تموم میشه ظرفشو میبری میذاری تو آشپزخونه،حتی وقتی یه مهمون میاد وقتی یکیشون میوه یا چاییشو میخوره زودی ظرفشو میبری میذاری توی سینک ظرفشویی
وقتی میگم بیا کمک مامانی زودی همه اسباب بازیهاتو جمع میکنی میریزی تو سبدش و سه چرختو هم میذاری کنار تلویزیون به اصطلاح خودت جاش اونجاست و مثلا خونه رو مرتب میکنی ولی بعد از دو دقیقه بازم سبد اسباب بازیها رو واروونه میکنی و روز از نو روزی از نو،بقول بابایی یه قدم در میون میتونیم راه بریم از دست وسایل آقا.
وقتی بهت میگم باربدی مامانی دلش برات تنگ شده زودی خودتو میندازی تو بغلم و خودتو میچسبونی به من گوشتو میاری کنار دهنم یعنی برات شعر بخونم،من که میگم عسل مامان توهم تکرار میکنی و بعدم میگم نفس منه،خوشکل منه،عمر منه،قلب منه و ..... و تو هم باهام سرتو تکون میدی
دیگه تقریبا یه 1 ماه دیگه باید شیر خودم ازت بگیرم،میدونم خیلی سخت برای هردوتامون،مدتهاست فکرم به این موضوع و کلی استرس دارم و نگرانم،یه مدت سعی میکنم وقت خواب دیگه بهت شیر ندم میگم بالشت بیار مامانی واست شعر بخونه،میری یکی واسه خودت میاری و میذاری رو پاهام و یکی هم میاری میذاری پشت کمر مامانی مهربون من،بعدم میای و رو پاهام میخوابی و بعد از کلی تکون دادن و شعر خوندن میخوابی نفس من
چندروز پیش دایی یوسف اینا میخواستن برن کازرون خونه مامان جون،هرچی بما اصرار کردن که باهاشون بریم بابایی راحت نبود که بریم گفت چون ماشین نداریم راحت نیستم،خلاصه وقتی اومدن دم در واسه خداحافظی وقتی خاله لیلا گفت میخوان برن پیش درنا و مامان جون رفتی بغل خاله لیلا تو ماشین نشستی و با من وبابایی هم خداحافظی کردی بدجنس میخواستی مارو تنها بذاری بری
وقتی یه صدای بلند میشنوی یا مامانی به یه کار اصرار داره که خلاف میل آقاست و اون کارو مامانی خیلی تکرار میکنه تشریف میاری و انگشت اشارتو میذاری رو بینیت و میگی هیش هیش هیش ..... یعنی ساکت
تقریبا هرکلمه ای رو که ازت بخوایم میگی ولی بعضیاشونو طوری تلفظ میکنی که نمیشه نوشت،البته صداتو ضبط کردم واینم یه سری از کلمات که نونستم بنویسم
مامان چو :مامان جون
باواچی : بابا حاجی
عانشتم :عاشقتم
آ لا ووووو : i love u
اس و نه هر دو به معنی نه،در زمان و مکانهای متفاوت استفاده میشه
اسنی : بستنی
آناس : آدامس
آدیش : آتیش
ممی : سیب زمینی
دوجه : گوجه
مامان شعر میخونه میگه موشه پرید تو سوراخ خرگوشه گفت،باربد میگه:آخ
دوستت دارم باربدی تا بعد مامانی