باربد،پرنس کوچولوی ماباربد،پرنس کوچولوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

پرنس کوچولوی من

اومدن عمه بهاره + تعطیلات عید فطر

سلام عشق مامان خوبی عزیزم،اومدم از اتفاقات این مدت برات بگم ،دوهفته پیش یعنی پنجشنبه 2 مرداد بود که عمه بهاره و عمو رضا و رامتین و رادان اومدن خونمون و کلی بهمون خوش گذشت .جمعه شب اول رفتیم دریا که شما بازی کنید ولی تو اصلا نرفتی اخه تازه از خواب بیدار شده بودی و حوصله نداشتی و همش پیش ما بودی بعد از اونم شام رفتیم بیرون و اخر شب اومدیم   .کالسکتو میخواستم بدم عمه بهاره ببره واسه نینیشون که میخواد دنیا بیاد ولی مگه گذاشتی همش سوارش بودی و میگفتی مال خودمه ندیم به نینی از راست به چپ : رامتین ،باربد ،رادان (پسرهای عمه بهاره) ...
15 مرداد 1393

سفر کاری بابایی

سلام باربدم خوبی عزیز دلم   ،الان زمانیه که ما داریم مهمترین تصمیم  زندگیمونو میگیریم ،میدونی چیه بابایی میخواد تو کارش مستقل بشه یعنی دیگه برای خودش کار کنه نه کسی دیگه ،و برای اینکار طبق بررسی هایی که کرد دید کازرون برای اینکارش بهتره و تصمیم گرفتیم که یه سفر یه روزه به کازرون بریم و بابایی یه تحقیق کلی کنه خلاصه چهارشنبه شب رفتیم کازرون وبرای شام رفتیم خونه عمو محمود چون مامان جون و درنا رفته بودن قشم و نبودن ،هرکس بهت میگفت مامان جون کجاست میگفتی رفته دشم (قشم)   بعدم واسه خواب کلید خونه مامان رو از خاله گلی گرفتیم و رفتیم خونه مامان جون لا...
23 تير 1393

نوروز 1393

سلام عشق مامان عید امسال رو اگه هفته اولش فاکتور بگیریم خوب بود ،بذار کامل واست تعریف کنم، چون بابایی هنوز کار داشت من و شما دوشنبه شب 26 اسفند با عمو رامین رفتیم کازرون پیش مامان جون زهرا و خاله درنا ،چهارشنبه ظهر هم دایی علی و زن دایی و دختر نازشون اومدن ،کلی بهمون خوش گذشت،البته اینو بگم که چهارشنبه سوری هم جایی نرفتیم آخه بابایی کلی سفارش کرده بود که از خونه بیرون نریم ولی دایی علی که اومد خونه اکثر فامیل سرزدیم و پیشاپیش عید دیدنیمونو کردیم. پنجشنبه ساعت 4 بود که بابایی اومد دنبالمون که بریم شیراز  و تحویل سال رو پیش باباجی و مامان جون و بقیه باشیم   عمو شهرام و خانواده هم از تهران اومده بودن،خلاص...
18 فروردين 1393

سفر دو روزه

سلام مامانی  بالاخره بعد از 3 ماه تصمیم گرفتیم یه سر به خانواده ها بزنیم ،اخه بابایی از وقتی پروژه جدید گرفته بودن اصلا مرخصی نداشت ،این یه روزم به سختی تونست بگیره ،اونم چون خیلی دلمون تنگ شده بود بهتر از هیچی بود ،بعدازظهر پنج شنبه حرکت کردیم اول از همه رفتیم  کازرون پیش خاله درنا و مامان جون ،کلی دلشون واسه تو تنگ شده بود مخصوصا خاله درنا آخه مامان جون تو این مدت یه دوبار بهمون سر زده بود،صبح جمعه رفتیم سر خاک آقاجون ،بعداز ظهر جمعه هم رفتیم شیراز پیش عمه و باباجی و مامان جون .توراه همش برف بود و هوا خیلی سرد بود صبح شنبه هم رفتیم دانشگاه مامانی تا بالاخره مدرکمو بگیرم ،قبل از اینکه بریم تو تنهایی با باباجی ...
5 اسفند 1392

سفر به عسلویه

سلام عشق مامان امیدوارم که مثل همیشه با اون خنده های خوشکلت نسشته باشی و اینارو بخونی .هفته پیش یعنی 10 آبان 1392 رفتیم عسلویه خونه عمو رامین یکی از دوستای بابایی .سفرکوتاهی بود ولی خوش گذشت .فردای شبی که رسیدیم تورو بردیم پارک ساحلی اونجا .اول از همه کلی تاب و سرسره بازی کردی بعدم طبق معمول همیشه از اونجا که عاشق دریایی رفتی و کلی آب بازی کردی اینم عکساش اینجا هم ساحل بوشهر، که هراز چند مدت با بابایی میبریمت و کلی بازی میکنی البته وقتی هوا خوب باشه الآن دیگه کم کم سرد شده نمیشه ببریمت عزیز مامانی همیشه خوش باشی ...
16 آبان 1392

آخرین سفر تابستان 92

سلام مامانی هفته آخر تابستان عمو شهرام از تهران اومدن شیراز خونه بابا حاجی یا بقول تو بابادی ،ما هم سه شنبه شب تاریخ 26 شهریور رفتیم کازرون و فردای اونروز رفتیم شیراز ،خیلی جاها رفتیم اول از همه که روز پنج شنبه رفتیم شیش پیر یه جای تفریحی نزدیک شیراز ،تو کلی با بچه ها آب بازی و بدو بدو کردی ،تو این مدت عمو شهرام خیلی سعی کرد یه عکس از شما وروجکا بگیره که همتون خوب باشید تو عکس و حاصل اون زحمت این شد برای دیدن بقیه عکسا بیا ادامه مطلب فردای اونروز عمه به مناسبت تولد بچه ها نهار مارو برد یه رستوران که باغ مانند بود و خیلی بهمون خوش گذشت و همه ی شما بچه ها کادو گیرتون اومد توهم یه اتوبوس بزرگ عمو شهرام به ...
4 مهر 1392

ما اومدیم البته با تاخیر

سلام گلکم خوبی مامانی ما حدود 10 روزه از شیراز برگشتیم ولی اینقدر سرم شلوغ بود وقت نکردم بیام و خاطراتتو بنویسم.مامانی رو حتما بخشیدی به خاطر این تاخیر .حالا برات بگم از سفرمون. اول از همه که با آژانس رفتیم کازرون پیش مامان جون و خاله درنا و بعد از 2 روز رفتیم شیراز خونه باباحاجی ,همینکه رسیدیم عمه بهاره و پسراش هم اومدن و شیطونیهای آقا باربد با پسر عمه هاش شروع شد .از فردا صبح هم استخر آب رو بابایی برات راه اندازی کرد و تو همش توی حیاط بودی و در حال آب بازی ،جالب اینکه از آب میترسیدی و توی استخر اصلا نمی نشستی فقط پاهاتو میذاشتی توی آب،اینم عکساش    برای خوندن باقی اتفاقات سفر تشریف ...
11 شهريور 1392

مسافرت

سلام عزیز دلم امروز عصر داریم میریم کازرون  که بعد از دوروز هم بریم شیراز ،مامان جون و خاله درنا میرن قشم ،نمدونم تا کی اونجاییم ،بابایی یه سری کار داره  معلوم نیست تا کی طول بکشه ،یه مدت نیستم که خاطراتتو آپ کنم ،در اولین فرصت که اینترنت در دسترسم باشه حتما میام  و خاطرات و شیطونیاتو مینویسم  قند عسلم ایشالله که بهمون خوش بگذره   دوست دارم گلکم  ...
15 مرداد 1392

سفر یک روزه

سلام مامانی از وقتی مامان جون عمل کرد ما هنوز نتونستیم بریم پیشش ،از اونجایی که بابایی تازه کار گرفنه و نمیتونه مارو ببیره قراره با خاله لیلا اینا بریم امروز عصر میریم و فردا شب هم برمیگردیم  ایشالله ،خوشحالم داریم میریم مامان جون رو میبینیم ولی از اینکه بابایی رو تنها میذاریم خیلی ناراحتم ،الآنم که شما لالا تشریف داری گوگولی من تا بعد بای بای    ...
6 تير 1392