مریضی باربد + کارهاش تو 32 ماهگی
سلام عشقم،جونم،عسلم
امروز اومدم از کارات و حرفات برات بگم،آخه میدونم بزودی بزرگ میشی و ممکنه من اینا رو یادم نمونه برات بگمپس اینجا مینویسم تا همیشه یادم بمونه:
اول از همه از مریضی 10 روزت بگم که چقدر بما سخت گذشت: مريضي بدي بود اصلا غذا نمیخوردی و مدام شکمت کار میکرد.همش هم بهانه گیری میکردی روزای اول فکر کردم بخاطر گرمای هواست ولی وقتی غذاهای مورد علاقتو هم درست میکردم و بازم نمیخوردی شک کردمبهت سوال میکردم باربدی کجات درد میکنه دست میکردی تو دهنتو اشاره به لثه آخرت میکردی،نگو عسل مامان باز داره دندون بیرون میاره،بعد از یه هفته بی اشتهایی یه شب تا صبح تو تب سوختی ولی از فردای اون شب خوب شدی و وقتی نگاه کردم تا دندون آخریت نوک زده مبارکت باشه عشق مامان.
چند شب پیش به مامان میگفتی مامان منو مامي نکن بزرگ شدم،منم خوشحال گفتم دیگه شروع کنم شبا مامیت نکنم،بعد رفتی جیشتو کردی و اومدی ولی وقتی خواستی بخوابی گفتی منو مامی کن
وقتی بابايي ميخواد بره سرکار اگه يوقتی حواسش نباشه باهات خدافظي نکنه ميگی بابايي خدافظي بکن.بعد بابات بوست ميکنه خدافظي ميکنه ميگي مامان بوس ميخواد.خلاصه تا بابايي بخواد بره اوضاعي داريم ما
ميايي ميگي مامان پول بده برم به به بخرم.بعد با ماشين برقيت مثلا ميري خريد بعدم پولو مياري دستاتم الکي ميبندي ميگي به به خريدم بذارش تو یخچال و بعدم کارایی که بابات انجام میده رو تقلید میکنی
عاشق خونه دایی یوسفی ،همش میگی بریم خونه دایی،اخه میری اونجا با هستی و روژان بازی میکنی،جالب اینکه همیشه هم هستی و روژان رو وارونه صدا میکنی
عاشق رنگ ابي هستی ،هر چیزی رو میخوای میگی رنگش آبی باشه
ميخوايم بريم بيرون ميگی مامان دوتايي بريم.با تاکسيبار بابایی بريم دریا،آخه ماشین شرکت که پیش باباست پیکانبار و تو بهش میگی تاکسیبار.
وقتي غذا ميخوري اگه داغ باشه مياي دهنتو باز ميکني که ما واست فوتش کنيم اونشب من غذا خوردم ميگي مامان داغ بود بعد ميگي دهنتو باز کنم برات فوت کنم.
واسم جديدا ابرو ميندازي البته يه ابرو،میای به منم میگی ابرو بنداز ولی من که نمیتونم یه ابرو بندازم،میای یکی از ابرو هامو میگیری که مثلا یه ابرویی بندازم و میگی دوتا نه
با هم قايم موشک بازي میکنیم، بمن ميگی چشم بذار بعد ميری تو اتاق خواب ما قايم ميشی ميگم بيام.بدو ميای ميگم نه مامان بياد ميگی بيا.ميگم کجايي ميگی تو اتاق مامان بابا.ميرم چراغ خاموشه ميگم باربد کجايي ميگه اينجا بعدم ميپره تو بغلم،بعد خودش چشم ميذاره ميگه ١-٢-٣ بعد من قايم ميشم ميگه مامان کجايي.
چند مدت پیش رفتیم کازرون تو پارک داشتی با ماشینت بازی میکردی که یه پسر همسن خودت یه ماشین شبیه ماشین تورو داشت البته یکم کوچیکتر بعد اومدی میگی مامان ماشین من بزرگ ماشین نی نی کوچیکه،جالبه بزرگ و کوچک بودن و خوب تشخیص میدی
وقتی شبا از بیرون میایم که میخوایم در پارکینگ باز کنیم بابایی کلید و میده بمن تو کلید میدی به بابایی و میگی هاپو هست بابایی تو برو
هر وقت میخوای شیر بخوری بمن میگی مامان شیر بخور بووه میشی،آخه بابایی بهت گفته اگه مامانا شیر نخورن وقتی پیر شدن پا درد و کمر درد میگیرن. تو هم دقیق