باربد،پرنس کوچولوی ماباربد،پرنس کوچولوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

پرنس کوچولوی من

22ماهگیت مبارک

سلام عزیز دلم تولد 22 ماهگیت مبارک چقدر زود گذشت این 22 ماه،انگار همین دیروز بود که بدنیا اومدی ،چشم رو هم بذارم بزرگ شدی و واسه خودت مردی شدی پسر گلم .تو این مدت لحظه های خوب و شیرینی باهم داشتیم ،وقتی برای اولین باز  نشستی ،قدم برداشتی ،حرف زدی و .... مخصوصا وقتی برای اولین بار گفتی مامان ،بهترین اتفاق تو زندگیم اون لحظه بود .این روزا خیلی شیرین شدی اول از همه چندتا واژه جدید که میگی بازم فرهنگ لغاتت قاطی شد ،یه چند روزه بجای م میگی ب و بجای مامان هم میگی باوا(بابا ) باواحاچ ........ باباحاجی(بابابزرگ ) آاعت ........... ساعت ات ...............نکن اسی ....... مرسی آن...
17 تير 1392

بازم خرابکار مامان

سلام مامانی این روزا حسابی شیطون شدی ،اول از همه بگم که مامانی به قول خودش عمل کرد و اون جایزه رو که بهت قول داده بودم واست خریدم البته به انتخاب خودت،12 تا ماشین کوچولو. از روزی که ماشینا رو واست خریدم کاری به ما نداری و حسابی سرگرم اونایی ،اونارو میچینی یه جایی و باهاشون بازی میکنی ،البته ناگفته نماند که حسابی دکوراسیون خونه رو بهم ریختی ،مثلا اونا رو روی زیر تلویزیونی چیدی و اونجا تبدیل به پارکینگ طبقاتی ماشینها تبدیل شده. واما از خرابکاریهات ،دوروز پیش دیدم صدات نمیاد گفتم حتما داری با ماشینات بازی میکنی ولی یه لحظه که بهت سر زدم دیدم ای داد بیداد نگو آقا یه خودکار پیدا کرده و...
16 تير 1392

قالب مورد علاقه آقا باربد

سلام عسلم از اونجایی عاشق آگا(خرس)هستی ،کلی گشتم تا قالبهایی با عکس خرسی پیدا کردم و این قالب با انتخاب خودت هست عزیز دلم اینم یه بازی جدید که گل پسر خیلی دوس داره: وقتی میگیم بارید کوش زودی میری یه جایی قایم میشی که یعنی ما دنبالت بگردیم اینجارو ببین یعنی قایم شدی و بعد از چند ثانیه میای و میگی دالی و خودت پیدا میشی گل پسر پا توکفش بزرگترا هم میکنی ،همینکه من دمپایی رو فرشیامو بیرون میارم و تا غافل میشم جنابعالی میپوشی و برای خودت باهاشون رژه میری اینم مدل جدید دمپایی پوشیدن   فدات بشم پسر گلم ...
14 تير 1392

بای بای پوشک

سلام عشق مامان 1 سال و نیمه بودی که دیگه کم کم پوشک رو ازت گرفتیم آخه به هر پوشکی که برات میخریدیم حساسیت داشتی و پهلوهاتو قرمز میکرد  و کلی عزیز مامانی رو نق نقو کرده بود ،بخاطر همین تصمیم گرفتیم زودتراز موعد پوشک ازت بگیریم اوایل خیلی سخت بود آخه نه حرف میزدی نه میتونستی منظورتو بهم بفهمونی،با بابایی تصمیمیم گرفتیم ساعت بگیریم و هر نیم ساعت یا 45 دقیقه یکبار تورو به دستشویی ببریم ،بمرور دیگه خودت یاد گرفتی که هر وقت دستشویی داشتی باید بری توی دستشویی و کارتو انجام بدی الآن دیگه کاملا خبره شدی ،اوایل هرازگاهی تو دستمون در میرفت و تو هم چیزی نمیگفتی و تو خونه خرابکاری میکردی ولی الآن دیگه نه اصلا این کارو نم...
12 تير 1392

علاقمندیهای آقا باربد

سلام قند عسلم اینجا میخوام لیست اون کارایی رو که تو دوست داری انجام بدی و دوست نداری انجام بدی واست بنویسم. اول از همه علاقمندهاتو میگم: 1:عاشق بیرون رفتنی:همیشه آماده ی بیرون رفتن ،بعضی وقتا میری سر کمدت و واسه خودت لباس میاری و بزور تنت میکنی ،گاهی بلوزتو بجای شلوار میپوشی و میری شلوار بابایی رو هم میاری میدی بهش و میگی د د   2:عاشق ماشی بازی: همه ی ماشیناتو جمع میکنی و میچینی کنار هم و از من وبابایی هم میخوای که باهات بازی کنیم 3:عاشق آشپزخونه:همیشه و در همه حال تو آشپزخونه ای،تا ازت غافل میشم میری سر سطل برنجی و با دست برنجارو برمیداری میریزی توپیمانش و آشپزخونه رو پر...
12 تير 1392

خرابکار مامانی

سلام شیطونکم از روزی که چادرت رو برپا کردم ،اسباب بازیهایی رو که بیشتر باهاشون بازی میکنی رو ریختم تویه سبد تا راحتتر باشی ولی تو هر روز سبد رو وسط اتاق خالی میکنی و خودت میری توی سبد. اینم حال روز این روزهای خونه ی ما فقط تو این اسباب بازیهات ماشین کوچولوهاتو خیلی دوست داری هروقت میخوای بخوابی میای میچینشون رو رختخوابت بعد خودت میای و تو بغلم میخوابی   عاشقتم باربدی ...
11 تير 1392

آقا باربد دختر میشود

سلام عزیز مامانی ما دیشب اومدیم اونجا کلی با هستی و روژان بازی کردی ،نمیدونم اونجا چی دیدی که وقتی اومدیم خونه همینکه رسیدیم رفتی سر میز آرایشی من و لاک هامو ازم خواستی بعدم خواستی که بزنم به ناخنات ،وقتی هم که برات لاک زدم گفتم که فوتشون کنی و شروع کردی به فوت کردن اونا ،لاک ها ورقی بود و زودی پاک میشد و جالب اینکه یکیش که پاک میشد دوباره لاک رو می آوردی و میگفتی که برات بزنم اینم دست مادر و پسر امروز صبح هم همینکه از خواب بیدار شدی شروع کردی به فوت کردن لاکات ،و باز میخواستی که اونایی که پاک شده دوباره واست بزنم و اینکارت تا ظهر ادامه داشت تا اینکه از اونجا که من کار داشتم رفتی پیش با...
8 تير 1392

سفر یک روزه

سلام مامانی از وقتی مامان جون عمل کرد ما هنوز نتونستیم بریم پیشش ،از اونجایی که بابایی تازه کار گرفنه و نمیتونه مارو ببیره قراره با خاله لیلا اینا بریم امروز عصر میریم و فردا شب هم برمیگردیم  ایشالله ،خوشحالم داریم میریم مامان جون رو میبینیم ولی از اینکه بابایی رو تنها میذاریم خیلی ناراحتم ،الآنم که شما لالا تشریف داری گوگولی من تا بعد بای بای    ...
6 تير 1392

هنرنمایی های جدید گل پسر

سلام قند عسلم اول از همه میخوام بگم که بالاخره بعداز 1 سال.9ماه.20 روز من وبابایی رو صداکردی .مامان و بابا میگفتی ولی صدامون نمیکردی ،ولی الآن هرکاری که داری میای و میگی مامان یا بابا ،نمیدونی چه حس قشنگیه وقتی صدامون میکنی .الهی فدات بشم مامان رو همچین میکشی  که دلم ضعف میره نمیگی مامانی قش کنه بمیره اینجوری خودتو واسم لوس میکنی وقتی باهم میریم خرید ،پسر مستقل مامان خودش میره هرچی که بخواد برمیداره و میذاره رو پیشخون مغازه تا مامانی بره و پولشو حساب کنه و از مغازه دار میخوای که اونو بهت بده تا بخوریش چند روز پیش با خاله لیلا (دختر خاله مامانی) رفتیم و از نوشت افزار یه سری وسایل خریدم آخه می...
6 تير 1392