باربد،پرنس کوچولوی ماباربد،پرنس کوچولوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

پرنس کوچولوی من

ما اومدیم البته با تاخیر

1392/6/11 16:50
نویسنده : مامان نسیم
1,126 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلکمniniweblog.com

خوبی مامانیniniweblog.com

ما حدود 10 روزه از شیراز برگشتیمniniweblog.com ولی اینقدر سرم شلوغ بود وقت نکردم بیامniniweblog.com و خاطراتتو بنویسم.مامانی رو حتما بخشیدی به خاطر این تاخیرniniweblog.com.حالا برات بگم از سفرمون.

اول از همه که با آژانس رفتیم کازرون پیش مامان جون و خاله درناniniweblog.com و بعد از 2 روز رفتیم شیراز خونه باباحاجیniniweblog.com,همینکه رسیدیم عمه بهاره و پسراش هم اومدنniniweblog.com و شیطونیهای آقا باربد با پسر عمه هاش شروع شدniniweblog.com.از فردا صبح هم استخر آب رو بابایی برات راه اندازی کردniniweblog.com و تو همش توی حیاط بودی و در حال آب بازیniniweblog.com ،جالب اینکه از آب میترسیدی و توی استخر اصلا نمی نشستیniniweblog.com فقط پاهاتو میذاشتی توی آب،اینم عکساشniniweblog.com

 

 برای خوندن باقی اتفاقات سفر تشریف بیارید ادامه مطلب

 

 اینحا روز سوم ما در شیرازه niniweblog.comکه آقا رامتین پیشت مونده و در حال آب بازی هستینniniweblog.com،از اونجایی که وقتی سه تایی بهم میرسیدید ما رو دیوونه میکردیدniniweblog.com با شیطونیهاتونniniweblog.com بنابراین عمه جون یک روز در میون یکی از پسراشوniniweblog.com میذاشت خونه مامان جون که تو تنها نباشیniniweblog.com،ولی تو با رادان بیشتر حال میکردی آخه مثل خودت حسابی شیطونniniweblog.com

همش آب استخرو خالی میکردی و کلی رامتین کفری میکردیniniweblog.com

اینجا هم با کلاه آب میریختی روی رامتین niniweblog.com

اینجا هم با آب افتاده بودی دنبال رامتینniniweblog.com

اینم بعداز یه آب بازی اساسیniniweblog.com

اینجا هم باهم کارتون میدیدیدniniweblog.com

اینم روز بعد که رادان پیشت مونده و دارید باهم آهنگ مورد علاقتو میبینیدniniweblog.com

فردای اونروز پسرای عمه بهاره کلاس کاراته داشتنniniweblog.com که کلاسشون توی نمایشگاه برگزار میشد niniweblog.comو از خوش شانسی ماهم نمایشگاه کودک و اسباب بازی بودniniweblog.com که ماهم فرصت رو غنیمت شمردیم و باهاشون رفتیمniniweblog.com و تو اونجا کلی بهت خوش گذشتniniweblog.com

این عکس قبل از رفتن به نمایشگاه،اینم کاراته باز های عمه جونniniweblog.com

اینجا ورودی نمایشگاه که کلی رو چمنها واسه خودت بدو بدو کردیniniweblog.com

 

اینجا آقا باربد ما داشت طبل و بلز میزدniniweblog.com

اینجا هم واسه خودت نقاشی میکردیniniweblog.com

اینم اختتامیه نمایشگاهniniweblog.com

روزه بعد همگی باهم رفتیم واسه خرید غوره niniweblog.comکه اونجا چون مرتب پرسیده بودیم آقا کیلو چندniniweblog.com توهم به هرکی میرسیدی میگفتی دیتو جنniniweblog.com  و توراهمون هم به چندتا گلخونه سر زدیمniniweblog.com

آقا باربد ما درحال پنچر گیری ماشین باباحاجیniniweblog.com

 اینجا هم آقا داره واسمون مثلا مبل انتخاب میکنهniniweblog.com

از اونجایی که بابایی ماشین نداشتniniweblog.com و ماشین باباحاجی پیش بابایی بود niniweblog.comبنابراین باباییniniweblog.com هرروز که باباحاجی کارش تومغازه تموم میشدniniweblog.com میرفت دنبالش البته با شماniniweblog.com.توهم همینکه میرفتی تومغازه دست باباحاجی رو میگرفتیniniweblog.com از روی صندلی بلندش میکردی و صندلی رو میذاشتی سرجاشniniweblog.com بعدم از باباحاجی میخواستی که چراغارو خاموش کنه niniweblog.comو در مغازه رو ببنده که زودی بیاید خونهniniweblog.com

یه روز که با عمه رفته بودیم خریدniniweblog.com یدفعه به یه لباس اشاره کردی و گفتی دوآییی(باب اسفجی)نگو آقا لباس باب اسفنجی دیده niniweblog.comهمینکه کردم تنت که ببینم اندازت هست یا نه دیگه نذاشتی از تنت بیرونش بیارمniniweblog.com،منم دیدم خیلی دوسش داری واست خریدمش که روز تولدت بپوشیشniniweblog.com.البته همینکه میخواستیم جایی بریم میگفتی دوآییی و میخواستی که اونو تنت کنم.niniweblog.com

یه روزم رفتیم خونه مامان زن دایی پیش زنداییniniweblog.com،آخه زندایی باردار niniweblog.comو خونه مامانش هست خوشبختانه دایی علیniniweblog.com هم از عسلویه اومده بود،جالب اینجا بودniniweblog.com که با اینکه بعداز 6ماه که اونارو میدیدیniniweblog.com ولی میشناختیشونniniweblog.com و وقتی که خواستیم بیای گفتم باربد با نینی بای بای کن niniweblog.comدستتو کردی روبه آسمون و بای بای کردی niniweblog.comو واسش بوس فرستادیniniweblog.com

خلاصه این چندروز حسابی بهمون خوش گذشت niniweblog.comفقط آقا باربد طبق معمول همیشه اصلا غذا نمیخوردniniweblog.com یا خیلی کم منم مجبور بودم با تنقلات تورو سیر کنم niniweblog.comتا حداقل نق نزنی گل پسرniniweblog.comوقتی غذا نمیخوردی کلی بداخلاق میشدیniniweblog.com،دیگه نمیذاشتی کسی بوست کنه،هرکی بوست میکرد niniweblog.comبا گریه میگفتیniniweblog.comمامان مامان و از من میخواستم تا همونجارو بوس کنمniniweblog.com تا اثر اون بوس برهniniweblog.com.اینم از این سفر ماniniweblog.com 

تا بعد بابای مامانیniniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مریم--------❤
10 شهریور 92 17:18
سلام ماهم بوشهری هستیم


بسلامتی خوشحال شدم از آشناییت مریم جان
مریم--------❤
10 شهریور 92 17:19