نوروز 1393
سلام عشق مامان
عید امسال رو اگه هفته اولش فاکتور بگیریم خوب بود،بذار کامل واست تعریف کنم،
چون بابایی هنوز کار داشت من و شما دوشنبه شب 26 اسفند با عمو رامین رفتیم کازرون پیش مامان جون زهرا و خاله درنا
،چهارشنبه ظهر هم دایی علی و زن دایی و دختر نازشون اومدن،کلی بهمون خوش گذشت،البته اینو بگم که چهارشنبه سوری هم جایی نرفتیم آخه بابایی کلی سفارش کرده بود که از خونه بیرون نریم ولی دایی علی که اومد خونه اکثر فامیل سرزدیم و پیشاپیش عید دیدنیمونو کردیم.پنجشنبه ساعت 4 بود که بابایی اومد دنبالمون که بریم شیراز و تحویل سال رو پیش باباجی و مامان جون و بقیه باشیم عمو شهرام و خانواده هم از تهران اومده بودن،خلاصه وقتی رسیدیم ساعت 8 بود و 30 دقیقه مونده بود به تحویل سال و ما هم زودی رفتیم که آماده بشیم،زودی لباس تورو تنت کردم و تو رفتیم پیش پسر عموهات بازی کنی و منم داشتم لباسم و عوض میکردم که یدفعه یه صدای انفجار اومد و بعد از اون صدای جیغ و گریه تو و پارسا پسر کوچیکه عمو شهرام،نمیدونی اون لحظه چه حالی داشتم زودی اومدم و تو رو بغل کردم و یدفعه پارسا رو نگاه کردم دیدم لباسش پر خون،نگو عمو بهرام برای بچه ها ترقه آورده بود و پارسا هم که فکر کرده اون فشفشست اونو گرفته روی شمع و ترقه توی دستش ترکیده بود،خلاصه زودی بابایی و عمو شهرام و زن عمو پارسا رو بردن بیمارستان و دستش بخیه شد و تا فرداش تو بیمارستان بستری بود و ما اصلا پای سفره هفت سین ننشستیم،عجب شبی داشتیم ما
چندروز اول کلا تو خونه بودیم و جایی نرفتیم تا روز دوشنبه 4 فروردین که همگی نهار دعوت بودیم خونه عمه بهاره ،بعد از اون هم عمو محمود (عموی مامان و بابا) از کازرون اومدن اونجا عید دیدنی.فردای اونروز هم جون عمو اینا دیگه مرخصیشون تموم بود و باید برمیگشتن قرار شد بریم جاهای دیدنی شیراز رو بگردیم و همگی هم نهار دعوت بابایی بودن به صرف کباب ،اول از همه رفتیم بستنی چنچنه که باباحاجی واسه همه بستنی خرید البته تو لالا بودی عزیز مامان،بعد از اون رفتیم دروازه قرآن و میخواستیم نهار رو اونجا بخوریم ولی خیلی شلوغ بود و نهار رو رفتیم اکبر آباد که خیلی هم هوا سرد بود ولی جای خیلی قشنگی بود و شما بچه ها کلی بازی کردید،بعد از نهار رفتیم سعدی و بعد از اون هم رفتیم آستانه و شاهچراغ زیارت کردیم و چون خیلی شلوغ بود من تنها رفتم و تو پیش بابایی موندی
روز چهارشنبه صبح عمو شهرام و پدرام و مادر زن عمو رفتن تهران و بعدازظهر هم زن عمو و پارسا با هواپیما رفتن بخاطر اوضاع پارسا همون روز بهمون خبر دادن که شوهر عمه من و بابایی فوت کرده و همگی روز پنچشنبه 7 فروردین اومدیم کازرون برای تشییع و هفته.خدا رحمتش کنه
و اما هفته دوم فروردین .....
بعد از مراسم شوهر عمه با عمه بهاره و عمو رضا و رامتین و رادان اومدیم بوشهر.راستی یه خبر خوب عمه بهاره باردار و تو بازم داری پسر دایی میشی فسقل مامان شب اول که همگی از خستگی بیهوش شدیم فردا صبح عمو رضا و بابایی باهم رفتن جایی کار داشتن ما هم با عمه بهاره و بچه ها رفتیم دریا و شما کلی باهم بازی کردین،بعد از نهار هم با هم رفتیم گناوه که کلی خوش گذشت شب هم شام رفتیم فست فوت که شما بچه ها کلی حال کردین آخه همگی عاشق پیتزااااااااااااااااااااااااااااااااااا
بعد دوروز،روز دوشنبه بود که عمه اینا برگشتن شیراز و ما بازم تنها شدیم سه شنبه و چهارشنبه هم در حال باز کردن چمدون و مرتب کردن خونه گذشت تا اینکه رسید به 13 بدررررررررررررررررررررررررررررررررررررر.
برای دیدن عکسای باربدی دنبالم بیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
این سفره هفت سین که خونه خودمون انداختیم قبل از رفتن
اینم باربد با جوجه اش که مامان جون زهرا واسش خرید
باربدی با لباس عیدش که عمه زهرا واسش خریده(دوست مامانی)
دختر دایی علی که عشق عمشه
اینم تنها عکسی که تو اون اوضاع سر سفره تونستم ازت بگیرم،داری تند تند بادوم زمینیهه رو از تو آجیل جدا میکنی و میخوری شکموی مامان
باربد و بابایی اکبر آباد شیراز
باربد و پارسا(پسر عموی باربد)که گاهی اوقات کلی باهم درگیر بودن
باربد تو بغل باباحاجیش تو صف سعدیه
سعدی شیراز
باربد و باباش _ سعدیه شیراز فدای خندت
حوض ماهی سعدی
باربد عاشق ماهی،آویزون شده بو حوض ماهی و به زور اوردیمت مامانی
باربد و رادان _ ساحل بوشهر،با رادان هم خیلی جور نبودی و همش دعواتون بود
اینم عیدی بابایی
اینم عیدی مامانی
اینم عیدی دایی علی
اینم عیدی عمو شهرام
اینم عیدی پسر عموی عزیزت پدرام و بقیه هم مثل هرسال پول،دست همگی درد نکنه
همیشه خوش باشی عشق مامان