باربد،پرنس کوچولوی ماباربد،پرنس کوچولوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

پرنس کوچولوی من

نوروز 1393

1393/1/18 23:48
نویسنده : مامان نسیم
591 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامانniniweblog.com

عید امسال رو اگه هفته اولش فاکتور بگیریم خوب بودniniweblog.com،بذار کامل واست تعریف کنم،

چون بابایی هنوز کار داشت من و شما دوشنبه شب 26 اسفند با عمو رامین رفتیم کازرونniniweblog.com پیش مامان جون زهرا و خاله درناniniweblog.com

،چهارشنبه ظهر هم دایی علی و زن دایی و دختر نازشون اومدنniniweblog.com،کلی بهمون خوش گذشت،البته اینو بگم که چهارشنبه سوری هم جایی نرفتیم niniweblog.comآخه بابایی کلی سفارش کرده بود که از خونه بیرون نریمniniweblog.com ولی دایی علی که اومد خونه اکثر فامیل سرزدیمniniweblog.com و پیشاپیش عید دیدنیمونو کردیم.niniweblog.comپنجشنبه ساعت 4 بود که بابایی اومد دنبالمون که بریم شیراز niniweblog.com و تحویل سال رو پیش باباجی و مامان جون و بقیه باشیمniniweblog.com عمو شهرام و خانواده هم از تهران اومده بودن،خلاصه وقتی رسیدیم ساعت 8 بود و 30 دقیقه مونده بود به تحویل سال niniweblog.comو ما هم زودی رفتیم که آماده بشیمniniweblog.com،زودی لباس تورو تنت کردم و تو رفتیم پیش پسر عموهات بازی کنیniniweblog.com و منم داشتم لباسم و عوض میکردم که یدفعه یه صدای انفجار اومدniniweblog.com و بعد از اون صدای جیغ و گریه تو و پارسا پسر کوچیکه عمو شهرامniniweblog.com،نمیدونی اون لحظه چه حالی داشتم زودی اومدم و تو رو بغل کردم niniweblog.comو یدفعه پارسا رو نگاه کردم دیدم لباسش پر خونniniweblog.com،نگو عمو بهرام برای بچه ها ترقه آورده بود niniweblog.comو پارسا هم که فکر کرده اون فشفشست niniweblog.comاونو گرفته روی شمع و ترقه توی دستش ترکیده بودniniweblog.com،خلاصه زودی بابایی و عمو شهرام و زن عمو پارسا رو بردن بیمارستان و دستش بخیه شد niniweblog.comو تا فرداش تو بیمارستان بستری بود niniweblog.comو ما اصلا پای سفره هفت سین ننشستیم،عجب شبی داشتیم ماniniweblog.com

 چندروز اول کلا تو خونه بودیم و جایی نرفتیم niniweblog.comتا روز دوشنبه 4 فروردین که همگی نهار دعوت بودیم خونه عمه بهاره niniweblog.com،بعد از اون هم عمو محمود (عموی مامان و بابا) از کازرون اومدن اونجا عید دیدنیniniweblog.com.فردای اونروز هم جون عمو اینا دیگه مرخصیشون تموم بود niniweblog.com و باید برمیگشتن قرار شد بریم جاهای دیدنی شیراز رو بگردیمniniweblog.com و همگی هم نهار دعوت بابایی بودن به صرف کبابniniweblog.com ،اول از همه رفتیم بستنی چنچنه که باباحاجی واسه همه بستنی خریدniniweblog.com البته تو لالا بودی عزیز مامانniniweblog.com،بعد از اون رفتیم دروازه قرآن و میخواستیم نهار رو اونجا بخوریم ولی خیلی شلوغ بود niniweblog.comو نهار رو رفتیم اکبر آباد که خیلی هم هوا سرد بود niniweblog.com ولی جای خیلی قشنگی بود و شما بچه ها کلی بازی کردیدniniweblog.com،بعد از نهار رفتیم سعدی و بعد از اون هم رفتیم آستانه و شاهچراغ زیارت کردیم niniweblog.comو چون خیلی شلوغ بود من تنها رفتم و تو پیش بابایی موندیniniweblog.com

روز چهارشنبه صبح عمو شهرام و پدرام و مادر زن عمو رفتن تهران niniweblog.comو بعدازظهر هم زن عمو و پارسا با هواپیما رفتن بخاطر اوضاع پارسا niniweblog.com همون روز بهمون خبر دادن که شوهر عمه من و بابایی فوت کرده niniweblog.comو همگی روز پنچشنبه 7 فروردین اومدیم کازرون برای تشییع و هفته.خدا رحمتش کنهniniweblog.com

و اما هفته دوم فروردین .....niniweblog.com

بعد از مراسم شوهر عمه با عمه بهاره و عمو رضا و رامتین و رادان اومدیم بوشهرniniweblog.com.راستی یه خبر خوب عمه بهاره باردار و تو بازم داری پسر دایی میشی فسقل مامان niniweblog.comشب اول که همگی از خستگی بیهوش شدیمniniweblog.com فردا صبح عمو رضا و بابایی باهم رفتن جایی کار داشتن ما هم با عمه بهاره و بچه ها رفتیم دریا niniweblog.comو شما کلی باهم بازی کردین،بعد از نهار هم با هم رفتیم گناوه niniweblog.comکه کلی خوش گذشت شب هم شام  رفتیم فست فوت که شما بچه ها کلی حال کردین niniweblog.comآخه همگی عاشق پیتزااااااااااااااااااااااااااااااااااا16.gif

بعد دوروز،روز دوشنبه بود که عمه اینا برگشتن شیراز و ما بازم تنها شدیمniniweblog.com سه شنبه و چهارشنبه هم در حال باز کردن چمدون و مرتب کردن خونه گذشت تا اینکه رسید به 13 بدررررررررررررررررررررررررررررررررررررر.niniweblog.com

 

برای دیدن عکسای باربدی  دنبالم بیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

این سفره هفت سین که خونه خودمون انداختیم قبل از رفتنniniweblog.com

اینم باربد با جوجه اش که مامان جون زهرا واسش خریدniniweblog.com

باربدی با لباس عیدش که عمه زهرا واسش خریده(دوست مامانی)niniweblog.com

دختر دایی علی که عشق عمشهniniweblog.com

اینم تنها عکسی که تو اون اوضاع سر سفره تونستم ازت بگیرمniniweblog.com،داری تند تند بادوم زمینیهه رو از تو آجیل جدا میکنی و میخوری شکموی مامانniniweblog.com

باربد و بابایی اکبر آباد شیرازniniweblog.com

باربد و پارسا(پسر عموی باربد)که گاهی اوقات کلی باهم درگیر بودنniniweblog.com

باربد تو بغل باباحاجیش تو صف سعدیهniniweblog.com

سعدی شیرازniniweblog.com

باربد و باباش _ سعدیه شیرازniniweblog.com فدای خندتniniweblog.com


حوض ماهی سعدی

باربد عاشق ماهی،آویزون شده بو حوض ماهی و به زور اوردیمت مامانیniniweblog.com

باربد و رادان _ ساحل بوشهرniniweblog.com،با رادان هم خیلی جور نبودی و همش دعواتون بودniniweblog.com

اینم عیدی باباییniniweblog.com

اینم عیدی مامانیniniweblog.com

اینم عیدی دایی علیniniweblog.com

اینم عیدی عمو شهرامniniweblog.com

اینم عیدی پسر عموی عزیزت پدرامniniweblog.com و بقیه هم مثل هرسال پول،دست همگی درد نکنه

همیشه خوش باشی عشق مامان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
2 فروردین 93 6:26
زلال ترین شبنــم شــادی را همیشه بر لبانت آرزو دارم نه برای امروزت بلکه برای فردای هر روزت عیدت مبارک . . خوووووووووووووووووووووش بگذره
مامان نسیم
پاسخ
مرسی عزیزم عید شماهم مبارک عزیزم به شما هم خوش بگذره
madarkhanomi
14 فروردین 93 14:37
سیزدتون بدر، دشمناتون دربدر، رفقاتون گل به سر، خوشیهاتون صد برابر
النا مامان رها
19 فروردین 93 1:52
سلام خانی ایشالاکه تعطیلات خوش گذشته پسرت خیلی ناز و خوردنیه خدا برات نگهش داره من شما رو لینک کردم و خوشحال میشم به وبلاگ دختر منم سر بزنی تقریبا با پسرگلت هم سنه به امید ادامه دوستی اگر لینکم کنی ممنون میشم پسر گلتو ببوس
مامان نسیم
پاسخ
مرسی عزیزمبا افتخار لینکتون میکنم
madarkhanomi
19 فروردین 93 16:47
اوه اوه چه عید پر ماجرایی...!!! اون از آتیش سوزی ... اون از فوت شوهر عمه که خدا رحمتشون کنه و ایشاله خودتون زنده باشین و مهم تر از همه بارداری بهاره خانوم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! جدی میگی؟!!
مامان نسیم
پاسخ
اره عجب عيدي داشتيم مااره بازم دارم زن دايي ميشم
مامان امیرحسین
24 فروردین 93 21:05
چه اتفاقاتی. چقدربرای پارسای عزیز ناراحت شدم . خدا را شکر که اتفاق بدتری نیافتاده خوشحالم که جاهای دیدنی رفتید و عکسای قشنگی گرفتید. چقدر این جوجو نازه. مواظبش باشی گلپسر امیدوارم همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه
مامان نسیم
پاسخ
اره خاله جون واقعا خدا رحم کردمرسی همچنین شما همیشه شاد باشید
مامان امیرحسین
24 فروردین 93 21:08
دوست گلم من هم شما رو لینک کرده بودم. به ما کم سر می زنی. شاید به خاطر همین فراموش کردی. البته چند باری من براتون نظر گذاشتم. نمی دونم اومدن یا نه؟؟؟؟ در هر صورت سال خوب و پر از برکت و شادی براتون ارزومندم.موفق باشی
مامان نسیم
پاسخ
مرسی خاله جونببخشید کم کاری از نته ایشالله بیشتر میام پیشتون
مامان محیا
2 اردیبهشت 93 1:54
امیدوارم که همیشه خوش و سلامت باشید
مامان نسیم
پاسخ
مرسي خاله جون شما هم هميشه خوش باشيد