باربد،پرنس کوچولوی ماباربد،پرنس کوچولوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

پرنس کوچولوی من

اومدن عمه بهاره + تعطیلات عید فطر

1393/5/15 15:06
نویسنده : مامان نسیم
1,021 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامانniniweblog.com

خوبی عزیزم،اومدم از اتفاقات این مدت برات بگمniniweblog.com،دوهفته پیش یعنی پنجشنبه 2 مرداد بود که عمه بهاره و عمو رضا و رامتین و رادان اومدن خونمون و کلی بهمون خوش گذشتniniweblog.com.جمعه شب اول رفتیم دریا که شما بازی کنیدniniweblog.com ولی تو اصلا نرفتی اخه تازه از خواب بیدار شده بودی و حوصله نداشتیniniweblog.com

و همش پیش ما بودیniniweblog.com

بعد از اونم شام رفتیم بیرون و اخر شب اومدیمniniweblog.com .کالسکتو میخواستم بدم عمه بهاره ببره واسه نینیشون که میخواد دنیا بیادniniweblog.com ولی مگه گذاشتی همش سوارش بودی و میگفتی مال خودمه ندیم به نینیniniweblog.com

از راست به چپ : رامتین ،باربد ،رادان (پسرهای عمه بهاره)niniweblog.com

(4 مرداد)

فردای اونروز با عمه اینا رفتیم کازرون niniweblog.com و ما خونه مامان جون زهرا موندیم وعمه اینا رفتن شیرازniniweblog.com،ما 5 و 6 مرداد کازرون موندیم و بابایی رفت دنبال زمین،یه چندتایی هم پیدا کرد ولی چون به تعطیلات عید فطر خوردی رفتیم شیراز niniweblog.com

حالا برای ادامه داستان    دنبالم بیا

(7 مرداد)

روز سه شنبه صبح مامان جون و دایی یوسف و بقیه رفتن چادگان و ما هم رفتیم شیرازniniweblog.com و اونجا بابایی طی یه تصمیم آنی به این نتیجه رسید که این چند روز تعطیلات رو بریم تهران niniweblog.comخونه عمو شهرام و قرار شد تو این سفر باباحاجی و مامان جون معصومه هم مارو همراهی کننniniweblog.com.تا شب که خواستیم بخوابیم هنوز برناممون صد در صد نبودniniweblog.com اخه من ومامان جون موافق نبودیم چون آمادگیشو نداشتیم.niniweblog.com

(8 مرداد)

صبح ساعت 7 بابایی مارو بیدار کرد که بریمniniweblog.com آخه بابایی مصمم بود که بریم  و ما هم بعد از جمع و جور  کردن و آماده شدن ساعت 10:30 حرکت کردیمniniweblog.com .اینو بگم که این اولین سفر طولانی تو بود.niniweblog.comنزدیکای قادرآباد ساعت 1 بود توقف کردیم واسه صبحانهniniweblog.com  آخه بابایی عاشق صبحانه بیرون و جالب اینکه تو هم خیلی دوست داشتی و حسابی خوردیniniweblog.com

باربد و باباجی مهربونش که کلی با هم حال میکننniniweblog.com

توی سفر کلی چایی خور شده بودیniniweblog.com

 

باربد و بابا بهنامniniweblog.com

بعد از اون چون دیر صبحانه خوردیم ساعتای 8 بود که وایستادیم واسه نهارniniweblog.com،جای خیلی تمییزی نبود ولی مجبور بودیم چون دیگه جایی نبود و همش بیایون بودniniweblog.com

باربد در طول مسیر بین منو مامان جون خوابیدniniweblog.com

ساعت 11 شب بود که رسیدیم خونه عمو شهرام و بعد از خوردن شام خوابیدیم niniweblog.com

(9 مرداد)

فردای اون روز تا ظهر تقریبا خواب بودیم و بعد از اون تصمیم گرفتیم شب بریم پارک ارمniniweblog.com.ساعت 8 بود حرکت کردیم و بعد از پیدا کردن جا برای نشستن niniweblog.com من و شما وبابایی و عموشهرام و پدرام وپارسا رفتیم قلعه سحرآمیز و بقیه همونجا نشستن.niniweblog.com

http://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.com

http://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.com 

از راست به چپ : پدرام،پارسا،بابا بهنام و باربدniniweblog.com

http://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.com

از اونجا که عاشق ماشین هستی بردیمت یه بازی که سوار ماشین میشدینniniweblog.com و این ماشینا توی یه مسیر بالا و پایین میشدین.اولش خوب بودی و دوست داشتیniniweblog.com ولی وسطاش فکر کنم بخاطر سرعت بالاش ترسیدیniniweblog.com و من وبابایی  رو صدا میکردی،خدارو شکر زودی تموم شدniniweblog.com و بعد از اون تصمیم گرفتیم بازی ببریمت که تنها نباشی و یا هیجانش زیاد نباشه تا نترسیniniweblog.com

http://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.com

اینجا با بابایی سوار قطار شدیدniniweblog.com

http://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.com

بعد از اون استخر توپ و بازیهای دیگهniniweblog.com

http://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.com

http://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.com

http://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.com

http://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.com

http://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.com

اینجا بابایی میخواست با پدرام بازی کنه که توهم خواستی بازی کنیniniweblog.com

http://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.com

بعد از اینکه کلی بازی کردید برگشتیم پیش بقیه niniweblog.comو بعد از اون همه سر وصدا نیاز به یجای اروم داشتیمniniweblog.com .از اونجا زدیم بیرون و عمو شهرام واسمون شام خرید و رفتیم پارک محلی که نزدیک خونه عمو شهرام بودniniweblog.com که اونجا هم کلی خوش گذروندید.

(10 مرداد)

فردای اونروز تا شب خونه بودیم و شب رفتیم خونه بابای زن عمو فرشته niniweblog.comو بعد از اون هم شام که زن عمو درست کرده بود رفتیم همون پارکniniweblog.com آخه خلوت بود و شما بچه ها راحت بازی میکردید و شما همش با پدرام اونجا بازی کردید یه چیز جالب به پدرام میگفتی داداشیniniweblog.com

http://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.com

http://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.com

قربون ژست گرفتنت،خداروشکر خلی باهام همکاری کردی واسه گرفتن عکسniniweblog.com

http://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.com

(11 مرداد)

روز شنبه صبح هم حرکت کردیم،اخه باباجی کار داشتniniweblog.com وگرنه خودمون خیلی دوست داشتیم بمونیم و بریم شمال ومشهدniniweblog.com.خلاصه اول رفتیم قم که باباجی اونجا یه کار داشت و بعد از اون هم رفتیم جمکاران niniweblog.comتا باباجی و مامان جون زیارت کنن.ساعت 2:30 از جمکاران حرکت کردیمniniweblog.com

http://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.com

http://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.com

http://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.com

نزدیکای کاشان بود که چرخ عقب ماشین صدا داد niniweblog.com و ما هم رفتیم شهر کاشان تا ماشین رو به تعمیرکار نشون بدیم ولی چون همه تعمیرگاه ها تعطیل بودniniweblog.com نهارمونو توی یکی ار پارکای اونجا خوردیمniniweblog.com

http://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.com

http://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.com

منتظر موندیم تا تعمیرگاه باز بشن و بعد از نشون دادن معلوم شدniniweblog.com که پیچای چرخ عقب باز شده معلون نیست کی اینکارو کرده بودniniweblog.com.بعد از درست شدن ماشین حرکت کردیم.شهرضا توقف کردیم و مامان جون و باباجی رفتن واسه نماز و شام و خوردیم حرکت کردیمniniweblog.com و مستقیم به طرف شیراز اومدیم.بابایی بنده خدا کلی خسته شدniniweblog.com. و متاسفانه اول شیراز با یه سگ تصادف کردیم.خوشبختانه ماشین خیلی آسیب ندید ولی بیاره سگه فکر کنم مرد.niniweblog.com

http://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.com

اینجا هم شیرازه خونه مامان جون که با پسرهای عمه بهاره ماشین بابایی رو شستیدniniweblog.com

http://mahsae-ali.blogfa.comhttp://mahsae-ali.blogfa.com

(13 مرداد)

پس فردای اونروز رفتیم کازرون تا بابایی کارشو تموم کنه و منم برم دنبال کار دانشگاهمniniweblog.com.متاسفانه رفتم پرسیدم میگه نمیتونم تغیر رشته بدم niniweblog.comآخه درسای ترم 1 رو نگذروندم که بخوام برم ترم 2 و ورودی مهر هم ندارن و حالا موندم رو هواniniweblog.com ،منتظرم دفترچه جدید بیاد ببینم چی میشهniniweblog.com.خلاصه چون بابایی واسش کار پیش اومد روز سه شنبه 14 مرداد برگشتیم بوشهر.niniweblog.com

پ.ن1:تهران اصلا با پارسا نمیساختیدniniweblog.com ولی با پدرام خیلی بهتر ارتباط برقرار میکردی و دوسش داشتی البته اونم خیلی دوست داشت و باهات خوب بود.niniweblog.com

2. سفرخیلی کوتاه و خسته کننده بود ولی کلا خوش گذشتniniweblog.com،ایشالله قراره مهر و آبانم بریم ولی بیشتر بمونیم و حسابی بریم بگردیم.niniweblog.com

پسندها (2)

نظرات (1)

زهرا مامان ایلیا جون
20 مرداد 93 21:54
عیدتون مبارک باشه و نماز و روزهات قبول باشه دوست خوبم خسته نباشی از مهمون داری و پذیرایی به به دریااا اخی باربد جونم امیدوارم بهت خیلی خوش گذشته باشه کالسکه خیییلی باحال بود اوه چه سفر تو سفری شده ان شالله همیشه به مسافرت و خوش گذرونی این بار که امدی تهران بیشتر بمونی هااا عکسهای باربدم مثل همیشه عالی بود
مامان نسیم
پاسخ
نماز و روزه هاي شما هم قبول مرسي خاله زهرا حاي شما حسابي خالي خوب بود خداروشکر