باربد،پرنس کوچولوی ماباربد،پرنس کوچولوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

پرنس کوچولوی من

عمو به رحمت خدا رفت

سلام عزیز مامان روز سه شنبه بود 30 مهر 1392 که مامان جون معصومه از شیراز زنگ زد و گفت عمو مشهدی محمد که مریض بود و عموی من و بابایی میشد به رحمت خدا رفته .ما هم همون روز وسایلامونو جمع کردی و رفتیم کازرون آخه مراسمش کازرون بود.توی راه کلی باهات صحبت کردم که میریم اونجا همه  گریه میکنن و تو نترسی ،اخه اولین بارت بود که توی اینجور مراسم شرکت میکردی  اگه مجبور نبودیم نمیرفتیم ولی نمیشد.همینکه میگفتیم باربد مامان نو چیکار میکنه میگفتی مامان نو ممممم یعنی گیریه میکنه و بقیه هم همینطور.کلی واسه خودت حال کردی ،همینکه ازت غافل میشدم فوری یا آویزون دایی علی میشدی یا عمو شهرام و بهرام که ببرنت مغازه و واست خوراکی ...
7 آبان 1392

روز کودک

پسر گلم،عشقم،همه ی زندگی من روزت مبارک   کاش میشد همیشه کودک بود                          زندگی، شادی و عروسک بود کاش هرگز زنگ تفریحی نبود                             جمع بودن بود و تفریقی نبود کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم                     لا اقل یک روز کودک می‌شدیم   روزت مبارک پسرم این روزها اگر عاشقانه سپری می شوند، به عشق بودن توست. دنیا با کودکان همیشه زیباست؛ زیباتر...
6 آبان 1392

تولد مامانی

سلام عزیز مامانی 12 مهر سالروز تولد مامانی .بخاطر کاری 11 مهر رفته بودیم کازرون و من دوست داشتم که تولدمو در کنار مامان جون وخاله درنا دور هم باشیم ولی بابایی اصرار داشت برگردیم بوشهر و همون شب برگشتیم و بابایی مارو سوپرایز کرد و شام مارو برد بیرون و بعد از اونم کنار دریا تو کلی بازی کردی و کلی بهمون خوش گذشت .روز تولدم هم همه اعضای خانواده من وبابایی زنگ زدن و تولدمو بهم تبریک گفتن ،از وقتی که تو بدنیا اومدی تولدهام برام خیلی قشنگ تره در کنار تو و بابایی. اینم باربدی عاشق فست فود عاشقتونم تمام زندگی من ...
6 آبان 1392

پروژه شیر گرفتن باربد خان

سلام عزیز مامانی امروز 3 مهر 1392 یعنی تو دقیقا 2 سال و 18 روزته ،امروز بعدازظهر من و بابایی تصمیم گرفتیم پروژه از شیر گرفتن تورو  با همکاری همدیگه شروع کنیم .شب که خواستی بخوابی  طبق معمول اومدی گفتی مامان آب تو اتاق،دادا،اتو  یعنی مامانی بریم تو اتاق زیر پتو لالا کنیم بهت شیر بدم ،بهت گفتم مامانی آب بووه شده  و خواستی که اونو ببینی  و منم بهشون چسب زخم زده بودم که همینکه یکیشو دیدی  گفتی آب اووووه و خواستی اون یکیو ببینی  و وقتی دیدی اونم چسب زخم داره دیگه بهونه نگرفتیو  گفتی با یعنی بذارمت رو پاهام  و ممی خواستی یعنی شیر تو شیشه پستونکت  و خدارو شکر بدون هیچ مشکلی خوابیدی .امی...
4 مهر 1392

روزهای پایانی یکسالگی

سلام عزیزدلم دیگه کم کم روزهای پایانی یک سالگیتو میگذرونی .دیگه تقریبا همه کلمه هارو میگی کلی با بچه ها و مامان و بابا بازی میکنی .وقت خواب با بابایی میری تو رختخواب ومیگی اتو(پتو) و میری زیر پتو  و منو صدا میزنی میگی ندیم(نسیم) یعنی من بیام وتورو بخورم و کلی بازی میکنی ،وقتی من میام دنبالت همینکه میوفتی رو زمین میشینی و جیغ میزنی و میخندی .کلمه هایی که میگی: بابا اینام:بابا بهنام عمو بهرام و عمو شهرام مامان چو: مامان جون دایی عیی:دایی علی عمه خایه ددا: خاله درنا دوجه: گوجه ایار:خیار   و خیلی کلمه های دیگه...
12 شهريور 1392

اولین افطاری

سلام مامانی امروز اولین افطاری من در کنار قند عسلم بود ،اینکه میگم اولین چون سال اول که باردار بودم ،پارسال هم چون تو هنوز کوچولو بودی و شیر میخوردی  نتونستم ولی امسال چون شیر کمتر میخوری گفتم که دیگه روزه بگیرم یکم سخت بود ،ون هم روز اول بود و هم بعد از چند سال که نگرفته بودم. خلاصه بابایی هم که کار داشت و رفته بود بیرون بنابراین من و شما دوتایی باهم افطار کردیم ،عجب افطاری بود در کنار تو عشق مامان. خدایا اول از همه ازت سلامتی میخوام بعد موفقیت و خوشبختی  و از همه مهمتر موفقیت و خوشبختی گل پسرم ...
20 تير 1392

باربد بهانه گیر

سلام مامانی نمیدونم یه مدت چی شدی ؟کلی بهونه گیری میکنی و گریه ،خدا نکنه بابایی کار داشته باشه و نتونه تورو با خودش ببره .چندروز پیش بابایی باید میرفت شرکت کار داشت از وقتی که رفت تو گریه کردی تا وقتی که اومد ،حتی توی حیاط رفتنم راضی نبودی اشاره میکردی که بریم تو کوچه وقتی هم که میبردمت و بابایی رو نمیدیدی بازم  کلی گریه میکردی فدای اون اشکا یرم من تا اینکه بابایی اومد تورو بردیم پارک پسر منطقی ای هستی فردا صبحش که از خواب بیدار شدی و دیدی بابایی نیستش بازم خواستی شروع کنی گریه ولی من با پسر گلم صحبت کردم و برات توضیح دادم که بابایی باید بره سرکار و پول دربیاره تا ه...
29 خرداد 1392

خونه ی نو مبارک

سلام عشق مامانی کازرون که رفته بودیم مامان جون زهرا و خاله درنا واست یه خونه خوشکل خریده بودن،دستشون درد نکنه اینم عکساش دیگه وقت زن گرفتنته مامانی.هم ماشین داری و هم خونه     ببین با چادر بیچاره چه کردی؟ اینم خونه با کلیه لوازم جانبی دوستت دارم عشق مامانی ...
25 خرداد 1392