عمو به رحمت خدا رفت
سلام عزیز مامان
روز سه شنبه بود 30 مهر 1392 که مامان جون معصومه از شیراز زنگ زد و گفت عمو مشهدی محمد که مریض بود و عموی من و بابایی میشد به رحمت خدا رفته.ما هم همون روز وسایلامونو جمع کردی و رفتیم کازرون آخه مراسمش کازرون بود.توی راه کلی باهات صحبت کردم که میریم اونجا همه گریه میکنن و تو نترسی،اخه اولین بارت بود که توی اینجور مراسم شرکت میکردی اگه مجبور نبودیم نمیرفتیم ولی نمیشد.همینکه میگفتیم باربد مامان نو چیکار میکنه میگفتی مامان نو ممممم یعنی گیریه میکنه و بقیه هم همینطور.کلی واسه خودت حال کردی،همینکه ازت غافل میشدم فوری یا آویزون دایی علی میشدی یا عمو شهرام و بهرام که ببرنت مغازه و واست خوراکی بخرن ورشکستشون کردی تازه یه عادت بد پیدا کرده بودی و این بود که میرفتی و به باباحاجی و عموها میگفتی بول(پول)ولی من برات توضیح دادم که این کار بدیه و باید از مامان و بابا پول بگیری و خدارو شکر زودی قانع شدی، تا شنبه هم کازرون بودی و شنبه شب برگشتیمکلی هم با بچه ها بیرون از خونه بازی کردی اینم یه دوتا عکس از آقا باربد
اینجا با بچه ها رفته بودید ماشین یکی از فامیل و کلی بپر بپر کردید
اینم باربد در کنار بابا و عمو بهرام که کلی تلاش کردی ژستت مثل بابابی بشه
عزیز مامانی ایشالله دیگه از این مراسما نری