باربد،پرنس کوچولوی ماباربد،پرنس کوچولوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

پرنس کوچولوی من

روزهاي پاياني دو سالگي

سلام عسلم یکسال دیگه هم گذشت و پسر مامان داره 3 ساله میشه ،چقدر زود گذشت این روزا انگار همین دیروز بود که بی بی چک زدم و مثبت بود .اصلا باورم نمیشد دارم مادر میشم.وای روزی که بدنیا اومدی از لحظه ای که متولد شدی همه دردها یادم رفت .روزی که گفتی مامان،روزی که اولی قدماتو برداشتی و روزی که برای اولین بار شعر میخوندی ...... بچه داری سختیهای خودشو داره ولی واسه من همه این روزها شیرین بود و هرروز یه تجربه جدید.ازت ممنونم که اومدی و اجازه دادی این روزهای شیرین رو تجربه کنم .اومدم کمی از این روزها واست بگم .از این روهای پایان دوسالگیت: - 28 ماهه بودی که دیگه مامیت نکردم و از هم...
1 شهريور 1393

غیبت طولانی

سلام عسلم مدتیه اینترنت خونه تموم شده و فعلا تمدید نکردیم .تولدت به بهترین نحو برگزار شد .یه تولد کوچولو هم شیراز با حضور عمه بهاره و عمو بهرام و باباحاجی اینا گرفتم .این مدتم در حال رفت و آمدیم واسه خرید زمین و ....... عسلم در اولین فرصت که اینترنت در دسترسم باشه میام با کلی خبر و عکسای تولد تا بعد بابای ...
20 مرداد 1393

اومدن عمه بهاره + تعطیلات عید فطر

سلام عشق مامان خوبی عزیزم،اومدم از اتفاقات این مدت برات بگم ،دوهفته پیش یعنی پنجشنبه 2 مرداد بود که عمه بهاره و عمو رضا و رامتین و رادان اومدن خونمون و کلی بهمون خوش گذشت .جمعه شب اول رفتیم دریا که شما بازی کنید ولی تو اصلا نرفتی اخه تازه از خواب بیدار شده بودی و حوصله نداشتی و همش پیش ما بودی بعد از اونم شام رفتیم بیرون و اخر شب اومدیم   .کالسکتو میخواستم بدم عمه بهاره ببره واسه نینیشون که میخواد دنیا بیاد ولی مگه گذاشتی همش سوارش بودی و میگفتی مال خودمه ندیم به نینی از راست به چپ : رامتین ،باربد ،رادان (پسرهای عمه بهاره) ...
15 مرداد 1393

امتحانات مامان نسیم

سلام عسل مامان الهی من فدای پسر صبورم بشم ،این روزا که مامانی امتحان داره خیلی خوب باهام همکاری میکنی و به بازی کردن خودتو مشغول میکنی تا مامانی درسشو بخونه ،خیلی وقتها هم کمکم خونه رو مرتب میکنی و اسباب بازی هاتو جمع میکنی .یوقتایی هم که دیگه حسابی حوصلت سر میره میای میگی مامان دست دوختی (درستو خوندی) و وقتی که من میگم هنوز مونده میگی نه مامان اسه (بسه) .الهی من فدات بشم گل مامان.ایشالله که یه روز بتونم ای روزا رو برات جبران کنم عشق مامان ...
30 خرداد 1393

مردای من روزتون مبارک

سلام عسل مامان امروز روز مرد بود و من دوست داشتم بهترینها رو برای شما دو تا مرد زندگیم بخرم ولی میخواستم با پول خودم این کارو کنم و چون پولم هنوز به دستم نرسیده بود و نمیخواستمم که دست خالی هم باشم بعد از اینکه از دانشگاه اومدم با هم رفتیم بیرون و بهت گفتم که باربد روز بابایی بریم واسش کادو بخریم و تو هم گفتیم بریم برای بابایی جایزه بخریم ،خلاصه رفتیم یه شاخه گل رز قرمز و یه جعبه شیرینی خریدیم و اومدیم خونه و تو هم بابایی رو بغل کردی و بوسیدی و به زبون شیرین خودت بهش گفتی روزت مبارک و بابایی هم کلی ذوق کرد،فردای اون روز هم واستون کیک پختم ،هر وفت کادو ها رو خریدم عکساشو میذارم ...
3 خرداد 1393

عید نزدیکه ......

سلام عسل مامان کم کم عید داره از راه میرسه و ما هم در تکاپو ،کم وبیش کارامو کردم،خونه تکونی تموم شده البته چون بعد از عید قراره خونمون عوض کنیم خونه تکونیمون سطحی بود،سبزه هم کاشتیم هم عدس گذاشتم و هم گندم البته عدسمونو زود گذاشتم که همبن الانم کلی بزرگ شده و بعید میدونم به سفره هفتسین برسه یا نه ،چندروز پیش هم که عمه زهرا و عمو رامین از عسلویه اومدن خونمون با عمه رفتیم بیرون و برای پسر گلم دوتا ماهی گلی خریدم عسل مامان ،خریدامونم کم وبیش انجام شده و بقیه شو گذاشتیم وقتی بابایی واسه عید تعطیل شد انجام بدیم،البته برنامه عیدمون بخاطر یه مشکلی که پیدا کردیم هنوز معلوم نیست که کی بریم و کجا بریم ،ایشالله تا عید همه چی حل بشه ...
19 اسفند 1392

روز عشق مبارک

نمیگم دوستت دارم ، نمیگم عاشقتم ، میگم دیوونتم که اگه یه روز ناراحتت کردم بگی بیخیال دیوونست . . .   میدونی آدما بین الف تا ی قرار دارند. بعضی ها مثل ” ب ” برات میمیرند، مثل ” د ” دوستت دارند، مثل ” ع ” عا شقت میشوند، مثل ” م ” منتظر می مونند تا یه روز مثل ” ی ” یارت بشن. باربدی بیدار شدی بعد این پست کامل میکنم تا بعد ...
23 بهمن 1392

مامان نسیم میخواد بره دانشگاه

سلام عشق مامانی با اجازتون میخوام اگه شما پدر رو پسر اجازه بفرمایید درسمو ادامه بدم .آخه مامانی فوق دیپلم کامپیوتر داشت که با بابایی ازدواج کردم بعدم که زندگی جدید بهم فرصت نداد درسمو ادامه بدم بعد از دو سال هم که شما پسر گل بدنیا اومدین تا امسال دیگه اصلا به درس و دانشگاه فکر نکردم .ولی امسال که دیگه باربد مامان بقول معروف از آب و گل در اومدن این تصمیم رو گرفتم که با استقبال بابایی هم مصمم تر شدم و از اونجایی که نمیتونستم جایی بجز بوشهر هم برم  تصمیم گرفتم برم علمی کاربردی و رشته حقوق رو با مشورت با بابایی انتخاب کردم و خوشبختانه با توجه به معدل فوق دیپلمم قبول شدم .بابایی سرکار بود که بهش خبر دادم زودی بهم زنگ زد وگفت...
11 بهمن 1392