باربد،پرنس کوچولوی ماباربد،پرنس کوچولوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

پرنس کوچولوی من

اینجا همه چی در همه

سلام عشق مامان میدونم نمیتونم لحظه لحظه شیرین کاریهات و خاطراتتو ثبت کنم و خیلی زود دلمون برای این روزا حسابی تنگ میشه ولی کاری نمیشه کرد،تا اونجا که بتونم با عکس و فیلم و این وبلاگ سعی میکنم خاطراتتو ثبت کنم. باربدی عاشق اینکاره که بابایی رو دستاش بلندش کنه بـدو   دنبالم بیا  اینو بگم برات عزیز دلم  که کار هرروزت شده همه ی ماشینهاتو میاری و پشت سرهم میچینیشون وبه اصطلاح خودت میگی تصادف شده و باهاشون بازی میکنی جندروز پیش  وقتی بازیت تموم شد مامانی به شما گفت که باهم یه مسابقه بدیم ،اونم اینکه تا مامانی ظرفاشو میشوره...
1 بهمن 1392

کریسمس و سال 2014 مبارک

  با کمی تاخیر کریسمس رو به همه ی عزیزان تبریک میگم   پیشنهاد هدیه کریسمس : برای دشمن خود: بخشش برای رقیب: تحمل برای دوستانت:قلبت برای خودت:احترام    کریسمس مبارک          سال جدید میلادی مباااااااااااااااااااااااااارک ...
7 دی 1392

عکسهای متفرقه باربدی

سلام باربدی  یه سری عکس بود که موضوع خاصی براشون پیدا نکردم واسه همین با این عنوان میذارم برای دیدن باقی عکس ها    دنبالم بیا باربدی آماده برای ددر مدل جدید کلاه باربدی عاشق شلغم اینم یه میان وعده که باربدی عاشقشه عاشقتم باربدی ...
1 دی 1392

باربدی تو شب یلدا

سلام عشق مامان قرار بود شب یلدا عمو مسلم و خاله مریم بیان خونمون واسه شام و شب یلدا .شام ماکارونی درست کردم و بقیه وسایلارو آماده کردم تا اینکه عمو اینا بالاخره ساعت 11 شب اومدن ،اینم باربدی ما برای دیدن باقی عکسها دنبالم بیا همیشه خوش باشی مامانی ...
1 دی 1392

یلدا مبارک

به صد یلدا الهی زنده باشی                       انار و سیب و انگور خورده باشی اگر یلدای دیگر من نباش                              تو باشی و تو باشی و تو باشی                                                یلداتون مبارک ...
28 آذر 1392

نی نی دایی بدنیا اومد

سلام عشق مامان روز یکشنبه 10 آبان 1392 زن دایی رو بردن بیمارستان اردیبهشت شیراز برای اینکه نینیش بدنیا بیاد .ساعت 10 صبح خانوم خانوما بدنیا اومد ،یه دختر ناز و کوچولو و من برای اولین بار عمه شدم   و تو پسر عمه ی این فینگیلی ،راستی این اولین نوه ی دختری توی فامیل محقق هست دوستت داریم فاطمه کوچولو ...
15 آذر 1392

جایزه ی باربدی

سلام عسل مامان چند مدت پیش خودت اومدی بهم گفتی مامان جیش اموم ،آخه کلی باهات صحبت کرده بودیم که دیگه بزرگ شدی و باید بری تو دستشویی و جیش کنی ولی فایده نداشت وقتی مامی نبودی خودتو خیس میکری تا چند مدت پیش که خودت اومدی و گفتی ،منم کلی ذوق کردم و بعداز اینکه جیش کردی برای تشویق بهت بقول خودت به به دادم نگو آقا خوشش اومد و هربار که میرفتی جیش میکردی میومدی برای خودت دست میزدی و میگفتی به به ،خلاصه الآن یه هفته میشه که اصلا خوتو خیس نکردی و میری و تو حموم جیش میکنی ،البته اینو هم بگم که هر 5-10 دقیه یبار من یا بابایی بهت میگیم باربد جیش کجا و توهم میگی جیش حموم واگه لازم باشه میری و کارتو انجام میدی ،و مامانی هم برات ...
29 آبان 1392

پسرم اوخ شده

سلام قند عسلم دیشب با عمو مسلم و خاله مریم رفتیم نیروگاه و طبق معمول آقا باربد در حال آب بازی ولی ناگهان افتادی توی آب وکلی ترسیدی و گریه کردی ،زودی آوردمت و لباساتو عوض کردم و اومدیم خونه و قرار شد شب شام بریم بیرون ،وقتی خواستیم بریم حس کردم بدنت داغ ولی گفتم حتما بخاط لباس زیاد تنت کردم .خلاصه رفتیم بیرون و کلی هم بهونه گرفتی و آخر شب که اومدیم خونه با کمال تاسف دیدم که بدنت داغ داغ .فورا بهت استامینوفن دادم و خوابوندمت ولی تا صبح از ترس اینکه تبت بالا نره من و بابایی خوابمون نبرد و هر 4 ساعت بهت استامینوفن دادم .صبح بابایی باید میرفت دیلم برای تحویل پروژه از اونجایی که میترسیدم تبت بالا و تشنج کنی با بابایی رفتیم .متاس...
18 آبان 1392