روزهاي پاياني دو سالگي
سلام عسلم
یکسال دیگه هم گذشت و پسر مامان داره 3 ساله میشه،چقدر زود گذشت این روزا انگار همین دیروز بود که بی بی چک زدم و مثبت بود.اصلا باورم نمیشد دارم مادر میشم.وای روزی که بدنیا اومدی از لحظه ای که متولد شدی همه دردها یادم رفت.روزی که گفتی مامان،روزی که اولی قدماتو برداشتی و روزی که برای اولین بار شعر میخوندی......
بچه داری سختیهای خودشو داره ولی واسه من همه این روزها شیرین بود و هرروز یه تجربه جدید.ازت ممنونم که اومدی و اجازه دادی این روزهای شیرین رو تجربه کنم.اومدم کمی از این روزها واست بگم.از این روهای پایان دوسالگیت:
- 28 ماهه بودی که دیگه مامیت نکردم و از همون لحظه دیگه خودتو خیس نکردی ولی متاسفانه پی پی نمیری تو دستشویی و وقت پی پی میای میگی منو مامی کن.از تاریخ 1 مرداد 1393 هم شب مامیت نکردم و خوشبختانه جاتو خیس نکردی
گفتگوی ای روزا:
باربد: من پلیسم مامان:خب پلیسا که تو مامی پی پی نمکنن میرن تو دستشویی
باربد : من پلیس کوچولو هستم تو مامی پی پی میکنم
- 2 سال و11 ماهه بودی که شروع کردی سه چرختو پا زدی و خیلی وقته بود که دیگه خودت ماشین برقیتو کنترل میکنی.
- هر کاری که میکنی من و بابایی رو نگاه میکنی ببینی عکس العمل ما نسبت یه اون کار چیه و ما اون کار خوب میدونم یا بد که انجام بدی یا نه
- وقت خواب همه اسباب بازی ها و عروسکاتو نزدیک خودت میخوابونی.از سه چرخه و اسکوتر تا عروسک و ماشین
- خیلی کلمه دوست داشتن بکار میبری،اینو نمخورم دوست ندارم اینو مخورم دوست دارم .......
- من و بابایی رو بغل میکنی و میگی تو نی نی منی و وقتی ما میگیم نه تو نی نی منی میگی نه من انگری بردم
و صدها کار دیگه که باعث شدی دنیای ما شیرین تر بشه و پر از تجربه های جدید.انشالله که خاطرات 120 سالگیتو بنویسم عزیز مامان
دوستت دارم تا همیشه عشق مامان