باربد،پرنس کوچولوی ماباربد،پرنس کوچولوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

پرنس کوچولوی من

سفر به عسلویه

سلام عشق مامان امیدوارم که مثل همیشه با اون خنده های خوشکلت نسشته باشی و اینارو بخونی .هفته پیش یعنی 10 آبان 1392 رفتیم عسلویه خونه عمو رامین یکی از دوستای بابایی .سفرکوتاهی بود ولی خوش گذشت .فردای شبی که رسیدیم تورو بردیم پارک ساحلی اونجا .اول از همه کلی تاب و سرسره بازی کردی بعدم طبق معمول همیشه از اونجا که عاشق دریایی رفتی و کلی آب بازی کردی اینم عکساش اینجا هم ساحل بوشهر، که هراز چند مدت با بابایی میبریمت و کلی بازی میکنی البته وقتی هوا خوب باشه الآن دیگه کم کم سرد شده نمیشه ببریمت عزیز مامانی همیشه خوش باشی ...
16 آبان 1392

عمو به رحمت خدا رفت

سلام عزیز مامان روز سه شنبه بود 30 مهر 1392 که مامان جون معصومه از شیراز زنگ زد و گفت عمو مشهدی محمد که مریض بود و عموی من و بابایی میشد به رحمت خدا رفته .ما هم همون روز وسایلامونو جمع کردی و رفتیم کازرون آخه مراسمش کازرون بود.توی راه کلی باهات صحبت کردم که میریم اونجا همه  گریه میکنن و تو نترسی ،اخه اولین بارت بود که توی اینجور مراسم شرکت میکردی  اگه مجبور نبودیم نمیرفتیم ولی نمیشد.همینکه میگفتیم باربد مامان نو چیکار میکنه میگفتی مامان نو ممممم یعنی گیریه میکنه و بقیه هم همینطور.کلی واسه خودت حال کردی ،همینکه ازت غافل میشدم فوری یا آویزون دایی علی میشدی یا عمو شهرام و بهرام که ببرنت مغازه و واست خوراکی ...
7 آبان 1392

روز کودک

پسر گلم،عشقم،همه ی زندگی من روزت مبارک   کاش میشد همیشه کودک بود                          زندگی، شادی و عروسک بود کاش هرگز زنگ تفریحی نبود                             جمع بودن بود و تفریقی نبود کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم                     لا اقل یک روز کودک می‌شدیم   روزت مبارک پسرم این روزها اگر عاشقانه سپری می شوند، به عشق بودن توست. دنیا با کودکان همیشه زیباست؛ زیباتر...
6 آبان 1392

تولد مامانی

سلام عزیز مامانی 12 مهر سالروز تولد مامانی .بخاطر کاری 11 مهر رفته بودیم کازرون و من دوست داشتم که تولدمو در کنار مامان جون وخاله درنا دور هم باشیم ولی بابایی اصرار داشت برگردیم بوشهر و همون شب برگشتیم و بابایی مارو سوپرایز کرد و شام مارو برد بیرون و بعد از اونم کنار دریا تو کلی بازی کردی و کلی بهمون خوش گذشت .روز تولدم هم همه اعضای خانواده من وبابایی زنگ زدن و تولدمو بهم تبریک گفتن ،از وقتی که تو بدنیا اومدی تولدهام برام خیلی قشنگ تره در کنار تو و بابایی. اینم باربدی عاشق فست فود عاشقتونم تمام زندگی من ...
6 آبان 1392

تبریکات ویژه

سلام مامانی اینم تبریکاتی که توی سایت و شبکه های تلویزیونی بمناسبت تولدت بهت گفته شد اول از همه عکست توی سایت نی نی وبلاگ اینم عکست تو شبکه هدهد  واما شعری که مجری برنامه تولدت مبارک واست خوند باربد شونه بسر یه دسته گل داره بسر چه خوشکل و چه بانمک رفته خرید،بریم کمک مهمون داره توی خونه یوقت تنها نمونه خب،حالا بگید ای گل تک روز تو باشه مبارک و شعری که روی عکست خونده شد شازده نوبهاری                  گل پسر نازنین تولدت مبارک                 ...
4 مهر 1392

آخرین سفر تابستان 92

سلام مامانی هفته آخر تابستان عمو شهرام از تهران اومدن شیراز خونه بابا حاجی یا بقول تو بابادی ،ما هم سه شنبه شب تاریخ 26 شهریور رفتیم کازرون و فردای اونروز رفتیم شیراز ،خیلی جاها رفتیم اول از همه که روز پنج شنبه رفتیم شیش پیر یه جای تفریحی نزدیک شیراز ،تو کلی با بچه ها آب بازی و بدو بدو کردی ،تو این مدت عمو شهرام خیلی سعی کرد یه عکس از شما وروجکا بگیره که همتون خوب باشید تو عکس و حاصل اون زحمت این شد برای دیدن بقیه عکسا بیا ادامه مطلب فردای اونروز عمه به مناسبت تولد بچه ها نهار مارو برد یه رستوران که باغ مانند بود و خیلی بهمون خوش گذشت و همه ی شما بچه ها کادو گیرتون اومد توهم یه اتوبوس بزرگ عمو شهرام به ...
4 مهر 1392

پروژه شیر گرفتن باربد خان

سلام عزیز مامانی امروز 3 مهر 1392 یعنی تو دقیقا 2 سال و 18 روزته ،امروز بعدازظهر من و بابایی تصمیم گرفتیم پروژه از شیر گرفتن تورو  با همکاری همدیگه شروع کنیم .شب که خواستی بخوابی  طبق معمول اومدی گفتی مامان آب تو اتاق،دادا،اتو  یعنی مامانی بریم تو اتاق زیر پتو لالا کنیم بهت شیر بدم ،بهت گفتم مامانی آب بووه شده  و خواستی که اونو ببینی  و منم بهشون چسب زخم زده بودم که همینکه یکیشو دیدی  گفتی آب اووووه و خواستی اون یکیو ببینی  و وقتی دیدی اونم چسب زخم داره دیگه بهونه نگرفتیو  گفتی با یعنی بذارمت رو پاهام  و ممی خواستی یعنی شیر تو شیشه پستونکت  و خدارو شکر بدون هیچ مشکلی خوابیدی .امی...
4 مهر 1392