اومدن عمه بهاره + تعطیلات عید فطر
سلام عشق مامان
خوبی عزیزم،اومدم از اتفاقات این مدت برات بگم،دوهفته پیش یعنی پنجشنبه 2 مرداد بود که عمه بهاره و عمو رضا و رامتین و رادان اومدن خونمون و کلی بهمون خوش گذشت.جمعه شب اول رفتیم دریا که شما بازی کنید ولی تو اصلا نرفتی اخه تازه از خواب بیدار شده بودی و حوصله نداشتی
و همش پیش ما بودی
بعد از اونم شام رفتیم بیرون و اخر شب اومدیم .کالسکتو میخواستم بدم عمه بهاره ببره واسه نینیشون که میخواد دنیا بیاد ولی مگه گذاشتی همش سوارش بودی و میگفتی مال خودمه ندیم به نینی
از راست به چپ : رامتین ،باربد ،رادان (پسرهای عمه بهاره)
(4 مرداد)
فردای اونروز با عمه اینا رفتیم کازرون و ما خونه مامان جون زهرا موندیم وعمه اینا رفتن شیراز،ما 5 و 6 مرداد کازرون موندیم و بابایی رفت دنبال زمین،یه چندتایی هم پیدا کرد ولی چون به تعطیلات عید فطر خوردی رفتیم شیراز
حالا برای ادامه داستان دنبالم بیا
(7 مرداد)
روز سه شنبه صبح مامان جون و دایی یوسف و بقیه رفتن چادگان و ما هم رفتیم شیراز و اونجا بابایی طی یه تصمیم آنی به این نتیجه رسید که این چند روز تعطیلات رو بریم تهران خونه عمو شهرام و قرار شد تو این سفر باباحاجی و مامان جون معصومه هم مارو همراهی کنن.تا شب که خواستیم بخوابیم هنوز برناممون صد در صد نبود اخه من ومامان جون موافق نبودیم چون آمادگیشو نداشتیم.
(8 مرداد)
صبح ساعت 7 بابایی مارو بیدار کرد که بریم آخه بابایی مصمم بود که بریم و ما هم بعد از جمع و جور کردن و آماده شدن ساعت 10:30 حرکت کردیم .اینو بگم که این اولین سفر طولانی تو بود.نزدیکای قادرآباد ساعت 1 بود توقف کردیم واسه صبحانه آخه بابایی عاشق صبحانه بیرون و جالب اینکه تو هم خیلی دوست داشتی و حسابی خوردی
باربد و باباجی مهربونش که کلی با هم حال میکنن
توی سفر کلی چایی خور شده بودی
باربد و بابا بهنام
بعد از اون چون دیر صبحانه خوردیم ساعتای 8 بود که وایستادیم واسه نهار،جای خیلی تمییزی نبود ولی مجبور بودیم چون دیگه جایی نبود و همش بیایون بود
باربد در طول مسیر بین منو مامان جون خوابید
ساعت 11 شب بود که رسیدیم خونه عمو شهرام و بعد از خوردن شام خوابیدیم
(9 مرداد)
فردای اون روز تا ظهر تقریبا خواب بودیم و بعد از اون تصمیم گرفتیم شب بریم پارک ارم.ساعت 8 بود حرکت کردیم و بعد از پیدا کردن جا برای نشستن من و شما وبابایی و عموشهرام و پدرام وپارسا رفتیم قلعه سحرآمیز و بقیه همونجا نشستن.
از راست به چپ : پدرام،پارسا،بابا بهنام و باربد
از اونجا که عاشق ماشین هستی بردیمت یه بازی که سوار ماشین میشدین و این ماشینا توی یه مسیر بالا و پایین میشدین.اولش خوب بودی و دوست داشتی ولی وسطاش فکر کنم بخاطر سرعت بالاش ترسیدی و من وبابایی رو صدا میکردی،خدارو شکر زودی تموم شد و بعد از اون تصمیم گرفتیم بازی ببریمت که تنها نباشی و یا هیجانش زیاد نباشه تا نترسی
اینجا با بابایی سوار قطار شدید
بعد از اون استخر توپ و بازیهای دیگه
اینجا بابایی میخواست با پدرام بازی کنه که توهم خواستی بازی کنی
بعد از اینکه کلی بازی کردید برگشتیم پیش بقیه و بعد از اون همه سر وصدا نیاز به یجای اروم داشتیم .از اونجا زدیم بیرون و عمو شهرام واسمون شام خرید و رفتیم پارک محلی که نزدیک خونه عمو شهرام بود که اونجا هم کلی خوش گذروندید.
(10 مرداد)
فردای اونروز تا شب خونه بودیم و شب رفتیم خونه بابای زن عمو فرشته و بعد از اون هم شام که زن عمو درست کرده بود رفتیم همون پارک آخه خلوت بود و شما بچه ها راحت بازی میکردید و شما همش با پدرام اونجا بازی کردید یه چیز جالب به پدرام میگفتی داداشی
قربون ژست گرفتنت،خداروشکر خلی باهام همکاری کردی واسه گرفتن عکس
(11 مرداد)
روز شنبه صبح هم حرکت کردیم،اخه باباجی کار داشت وگرنه خودمون خیلی دوست داشتیم بمونیم و بریم شمال ومشهد.خلاصه اول رفتیم قم که باباجی اونجا یه کار داشت و بعد از اون هم رفتیم جمکاران تا باباجی و مامان جون زیارت کنن.ساعت 2:30 از جمکاران حرکت کردیم
نزدیکای کاشان بود که چرخ عقب ماشین صدا داد و ما هم رفتیم شهر کاشان تا ماشین رو به تعمیرکار نشون بدیم ولی چون همه تعمیرگاه ها تعطیل بود نهارمونو توی یکی ار پارکای اونجا خوردیم
منتظر موندیم تا تعمیرگاه باز بشن و بعد از نشون دادن معلوم شد که پیچای چرخ عقب باز شده معلون نیست کی اینکارو کرده بود.بعد از درست شدن ماشین حرکت کردیم.شهرضا توقف کردیم و مامان جون و باباجی رفتن واسه نماز و شام و خوردیم حرکت کردیم و مستقیم به طرف شیراز اومدیم.بابایی بنده خدا کلی خسته شد. و متاسفانه اول شیراز با یه سگ تصادف کردیم.خوشبختانه ماشین خیلی آسیب ندید ولی بیاره سگه فکر کنم مرد.
اینجا هم شیرازه خونه مامان جون که با پسرهای عمه بهاره ماشین بابایی رو شستید
(13 مرداد)
پس فردای اونروز رفتیم کازرون تا بابایی کارشو تموم کنه و منم برم دنبال کار دانشگاهم.متاسفانه رفتم پرسیدم میگه نمیتونم تغیر رشته بدم آخه درسای ترم 1 رو نگذروندم که بخوام برم ترم 2 و ورودی مهر هم ندارن و حالا موندم رو هوا ،منتظرم دفترچه جدید بیاد ببینم چی میشه.خلاصه چون بابایی واسش کار پیش اومد روز سه شنبه 14 مرداد برگشتیم بوشهر.
پ.ن1:تهران اصلا با پارسا نمیساختید ولی با پدرام خیلی بهتر ارتباط برقرار میکردی و دوسش داشتی البته اونم خیلی دوست داشت و باهات خوب بود.
2. سفرخیلی کوتاه و خسته کننده بود ولی کلا خوش گذشت،ایشالله قراره مهر و آبانم بریم ولی بیشتر بمونیم و حسابی بریم بگردیم.