باربد،پرنس کوچولوی ماباربد،پرنس کوچولوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

پرنس کوچولوی من

آب بازی دریک روز بهاری

سلام عسل مامان الان فصل بهاریم ولی کم کم داره هوا گرم میشه و ماهم شروع کردیم دریا رفتن و شنا کردن ،بابایی معمولا جمعه ها مارو میبره دریا تا شنا کنیم البته یه جای خلوت تا مامانی هم راحت باشه .کلی هم بهمون خوش میگذره مخصوصا بتو نفس مامان،همیشه خوش باشی عشقم،نفسم،عمرم،همه زندگی من. اینم عکساش اینم پسر مامان که همیشه از عکس گرفتن فراریه ...
19 ارديبهشت 1393

31 ماهگیت مبارک

سلام عسل مامان تولدت مبارک عسلم.الان 31 ماهه که تو با همه کوچکیت ، شدی بزرگترین شادی زندگیم مثلِ گلِ یاسی برخوشه یِ دلِ من عطرتو پیچیده درکوچه یِ منزلِ من روز میلادت مبارک ناز گل خوشگل من     اینم عکسای این ماه باربدی اینم کادو تولد یه دفتر نقاشی و یه بسته مداد شمعی برای دیدن بقیه عکسای دنبالم بیااااااااااااااااااااا باربدی کوش اینم باربدی ما که روزبروز بزرگتر و بلا تر میشه عید عمه بهاره یه سری فلش کارت داد که با تو بازی کنم و تو هم خیلی اونارو دوست داری ،اونا رو گذاشته بودم که بعد سرفرصت باهات با...
22 فروردين 1393

١٣بدر ١٣٩٣

سلام عسل مامان امسال 13 رو خودمون تنها بودیم ،تازه از شیراز اومده بودیم و خسته بودیم که بازم بخوایم بریم،کازرون هم مامان جون و خاله درنا رفته بودن قشم نبودن ،بوشهر هم کسی نبود،صبح بیدار شدیم وسایلامونو جمع کردیم و حرکت کردیم ،رفتیم بطرف دریا،خیلی شلوغ بود ولی بابایی مارو برد یه جای خلوت ،کلی دلم گرفت  آخه همیشه 13 بدر کلی شلوغ بودیم ولی مسال خودمون تنها ،توی نم نم بارون صبحانه رو خوردیم،خیلی شاعرانه ساعتای 2 بود که زنگ زدم به خاله مریم که گفت هنوز خونه هستن و جایی نرفتن و ماهم ازشون خواستیم که بیان پیش ما ،خلاصه ساعت 3 بود که اومدن ولی اومدن اونا همانا و گرفتن بارون هم همانا ،دیدیم فایده نداره و بارون قصد کم شدن نداره وس...
19 فروردين 1393

نوروز 1393

سلام عشق مامان عید امسال رو اگه هفته اولش فاکتور بگیریم خوب بود ،بذار کامل واست تعریف کنم، چون بابایی هنوز کار داشت من و شما دوشنبه شب 26 اسفند با عمو رامین رفتیم کازرون پیش مامان جون زهرا و خاله درنا ،چهارشنبه ظهر هم دایی علی و زن دایی و دختر نازشون اومدن ،کلی بهمون خوش گذشت،البته اینو بگم که چهارشنبه سوری هم جایی نرفتیم آخه بابایی کلی سفارش کرده بود که از خونه بیرون نریم ولی دایی علی که اومد خونه اکثر فامیل سرزدیم و پیشاپیش عید دیدنیمونو کردیم. پنجشنبه ساعت 4 بود که بابایی اومد دنبالمون که بریم شیراز  و تحویل سال رو پیش باباجی و مامان جون و بقیه باشیم   عمو شهرام و خانواده هم از تهران اومده بودن،خلاص...
18 فروردين 1393

آخرین جمعه سال 92

سلام خوبی عسل مامان جمعه رو برنامه ریختیم با دایی یوسف نهار بریم بیرون بعدم بریم برازجون پیش خاله مامان ،آخه شوهر خاله مامان تجارت خرما میکنه و یه شرکت بزرگ داره که خونشون هم همونجاست ساعتای 1 حرکت کردیم و اول رفتیم برازجان خاله لیلا رو که رفته بود بازدید سوار کردیم  و یه جای سرسبز و انتخاب کردیم و بساط نهار و چیدیم ،بابا و دایی یوسف کباب درست کردن و خوردیم و شما هم کلی بازی کردید البته کلی با مورچه ها بازی کردی ،اونا رو میگرفتی و جیغ میزدی و میدویدی و مینداختیشون روی هستی و روژان   بعد رفتیم شرکت خاله و اونجا هم خاله بساط چایی و م...
24 اسفند 1392

عیدی دوستای باربد

این تقویمارو برای عیدی دوستای باربد درست کردم عیدی ایلیا خان عیدی محیا جونی امیرحسین عزیزم کیانوش خان   دوستان هرکس اصل تقویمهارو خواست بگه براش میل کنم با کیفیت رو کاغذ A3 میتونید چاپ کینید،اگه با عکس دیگه ای هم خواستید در خدمتم،منتظرتونم ...
21 اسفند 1392

تزیین کیک تولد

سلام عسلم اینجا میخوام بگم چطوری کیک تولد شما و بابایی رو تزیین کردم بدو    دنبالم بیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اول از همه بگم میخواستم یه کیک درست کنم و از وسط نصفش کنم که بابایی گفت کمه ،بنابراین دوتا درست کردم من از خامه شکلاتی استفاده کردم و روی کیک اول رو کامل شکلات مالیدم بعد موزمو حلقه حلقه کردم و روش چیدم و بازم خامه مالیدم و روشو پودر نارگیل و کاکایو ریختم و بعد کیک دومو روش قرار دادم و کلا خامه مالیدم و گذاشتم تو یخچال تا خوب خامه خودشو بگیره ...
19 اسفند 1392