تولد و بستری در بیمارستان
زیباترین گل ها را برای زیبایی زندگیت وکوتاهی عمرشان را برای غمهایت آرزومندیم.
سلام مامانی
قرار بود 12 مهر برم واسه سزارین ولی مثل اینکه خیلی عجله داشتی واسه بدنیا اومدن.15 شهریور 1390 صبح که بیدار شدم علایم زایمانو دیدم.با بابایی زودی رفتیم بیمارستان.اونجا خانم پرستار گفت آقا پسرتون داره بدنیا میاد.بابایی زودی زنگ زد به مامانجون هاساعت 11 بود مامان جون زهرا اومد.خلاصه ساعت 2:50 دقیقه بدنیا اومدی..ساعت 6 مرخص شدیم اومدیم خونه.تو و بابایی و مامان جون زهرا رفتید پیش متخصص اطفالشب تا صبح فقط گریه میکردی آخه گرسنه بودی ولی شیر نمیخوردی دیگه مجبور شدیم بهت شیر خشک دادیم
راستی تو دقیقا روز سالگرد ازدواج من و بابایی بدنیا اومدی
١٩شهریور 1390 بود تورو بردیم واسه تست شنوایی.از اونجا بردیمت آزمایش خون دادی وقتی خانم پرستار ازت خون گرفت کلی ناراحت شدم ولی تو پسر نازم اصلا گریه نکردی همچنان به خوابت ادامه دادی.آزمایش زردی دادی.درجه زردیت 17 بود و باید سریع تورو تو بیمارستان بستری میکردیم ولی مگه جا بود تو بخش نوزادان.خلاصه با کمک و آشنایی زن عمو فرشته واست جا پیدا شدساعت 3 روز شنبه 19 شهریور بستری شدی.ولی خدا خیلی دوستمون داشت که خیلی زود درجه زردیت اومد زیر 10 و روز دوشنبه مرخص شدی
بوس عشقم