باربد،پرنس کوچولوی ماباربد،پرنس کوچولوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

پرنس کوچولوی من

تولد 1 سالگی

    امروز 15 شهریور 1391.تولدت نفس مامان دیشب با عمه زهرا از عسلویه اومدیم.صبح تورو پیش بابایی گذاشتم با عمه زهرا رفتیم دنبال کارا.اول یه کیک خشکل برات سفارش دادیم  بعدم رفتیم دنبال مامان جون زهرا و خاله درنا.بعدم وسایل تزیینی و یه سری وسایل خریدیم اومدیم خونه.خونه رو تزیین کردیم.کلیم بادکنک زدیم بعدم تو با بابایی رفتی حموم وقتی اومدی دیگه مهمونم هم اومدن.خاله لیلا و دایی یوسف و بچه هاش.عمو محمودم با بچه ها از کازرون اومدن.باباحاجی و مامان جونم اومدن. دیگه تولد شروع شد ولی تو همش تو اتقت بودی و با بچه ها بازی میکردی. وقتی از اتاقت اومدی همش دور کادوها بودی .کم کم کادوهارو با...
30 ارديبهشت 1392

اولین قدم

دنیا را میدهم برای لبخندت                                      هراسی نیست.....                                                                   شاد که باشی دوباره دنیا از آن من است سلام مامانی امروز 23 مرداد.باربدی الآن 11 ماه و 8 روزشه.یه چند ثانیه وایمیستی.یه قدم کوچولو میری بعد خودتو میندازی تو بغل ما یه چند روز بعد بدون کمک بلند میشدی وایمیستادی بعد ...
30 ارديبهشت 1392

پسر مامان

سلام مامانی باربدی امروز 9 ماه و 26 روزته .عاشقه اینی که بری پشت پرده قایم بشی بعد بیای بیرون ما بهت بگیم دالی . کلی ددری هستی هرکس از در خونه میخواد بره باید توروهم ببره یه دور تو پارکینگ بده وبیارتت. بیچاره بابایی  هرروز باید تورو ببره بیرون.همینکه صدای آویز دم در میاد تندی خودتو میرسونی پشت در,باباتو که میبینی کلی واسش میخندی و اینقدر خودتو لوس میکنی که بابات بغلت کنه حتی اجازه نمیدی دستشو بشوره. امروز 18 تیرماه.باربدی 10ماه و 3 روزشه.د د میگی.همینکه گشنته یا خوابت میای سراغ من.هرجا میرم دنبالمی.الهی مامان قربونت برم .واست یه جعبه خونه سازی خریدیم شب روژان اومد باهاشون بازی کنه کلی غر زدی و خ...
30 ارديبهشت 1392

شروع شیطنت

سلام پسرم امروز 13 اردیبهشت 1391هست باربدی 7ماه و 28 روزشه.بالاخره امروز آشپزخونه رو پیدا کرد. صبح داشتم تو آشپزخونه کارامو میکردم که سروکله آقا پیدا شد ببببببببببببببببببببببببببله آقا باربد از یدونه پله ی آشپزخونه بالا اومد و وارد آشپزخونه شد. ولی نمیتونی برگردی توی حال مگه اینکه من یکی از دستاتو بذارم پایین بعد دیگه خودت میای پایین.خلاصه کار هرروزت شده میای تو آشپزخونه و کنکاش کردن  واسه خرابکاری.کابینتارو میگیری و بلند میشی ولی نمیتونی دراشو باز کنی. عاشق حموم رفتنی.اگه من یا بابابت بریم حموم اینقدر پشت در حموم میشینی تا صدات کنیم وروجک مامان کلی تو حموم تووانت با اردکات بازی میکنی بعدم که میای یه عال...
30 ارديبهشت 1392

کارهای جدید

سلام نفس مامان از 7 ماهگی روی دوتا زانوهات بلند میشدی و یه قدم میرفتی ولی نمیتونستی کامل چهار دست و پا بری ولی سینه خیزو خوب میرفتی و خودت بتنهایی مینشستی.عزیز دلم الهی قربونت برم که چقدر دوست داری زود بزرگ بشی و خودت کاراتو کنی. عاشق دستمال کاغذی هستی,بابایی هم یه بسته باز نشده گذاشت واسه تو.به عشق اون از یه طرف خونه سینه خیز میرفتی تا اونور خونه. الهی مامان فدای تو بشه که چقدر دلت میخواد حرف بزنی به شکم که میشی سرتو میذاری رو زمین و از خودت سر وصدا در میاری. نزدیک به 8 ماه بودی دیگه خیلی خوب سینه خیز میرفتی.دیگه خودت بتنهایی مبل و صندلی و روروکتو میگرفتی و بلند میشدی.الهی من قربونت برم...
30 ارديبهشت 1392

اولین زخم زندگیت

سلام عشق مامان از 20 اسفند 90 یعنی دقیقا 6 ماه و 5 روزت بود که با بابایی میرفتی تو پارکینگ و با روروکت بازی میکردی خیلی وقتا هم تو خونه دوست داشتی کنار روروکت وایستی و صدای آهنگشو در بیاری یه روز که کنارش وایستاده بودی یه دفعه پاتو کردی توش و پشت پاهات به لبه پایین روروکت خورد و زخم شد کلی گریه کردی  الهی مامان واست بمیره که تو زخمی نشی از اون پاهای کوچولو و نازت داشت خون میومد واست چسب زخم زدم و کلی بوست کردم تا آروم شدی انشالله که این زخم بزرگترین زخم زندگیت باشه عشق مامان ...
30 ارديبهشت 1392

بزرگ شدن باربد

سلام عزیز مامانی سه ماهه بودی که پاهاتو جمع میکردی و میچرخیدی به راست و چپ. 5ماه و 2 روزت بود که میچرخیدی و به شکم میشدی . 5ماه و 3 روزت بود که پاهاتو میکردی تو دهن. 5ماه.13 روزت بود که دوتا دندونه پایینت نوک زد و مرواریدای خوشکلت نمایان شد.   عاشقتم قند عسلم ...
29 ارديبهشت 1392