باربد،پرنس کوچولوی ماباربد،پرنس کوچولوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

پرنس کوچولوی من

غیبت طولانی

سلام عسلم مدتیه اینترنت خونه تموم شده و فعلا تمدید نکردیم .تولدت به بهترین نحو برگزار شد .یه تولد کوچولو هم شیراز با حضور عمه بهاره و عمو بهرام و باباحاجی اینا گرفتم .این مدتم در حال رفت و آمدیم واسه خرید زمین و ....... عسلم در اولین فرصت که اینترنت در دسترسم باشه میام با کلی خبر و عکسای تولد تا بعد بابای ...
20 مرداد 1393

35 ماهگی عسل خان

عشقم ،جونم،عمرم،همه زندگیم،باربدم   ماهگیت مبارک          کمتر از یکماه دیگه به تولد 3 سالگیت باقیست ،تمت امادست فقط باید چاپش کنم ،ایندفعه که برم کازرون حتما چاپش میکنم ،میخوام تولدتو کازرون خونه مامان جون بگیرم،فقط تاریخ دقیقش هنوز معلوم نیست بستگی به سفر مامان جون زهرا داره. واسه تمت کلی عکس لازم داشتم و متاسفانه دوربینمونم شارژ نداشت و شارژرشو هم گم کرده بودم،چندروز پیش شانسی چمدونو که واسه عید برده بودیم اوردم و توشو دیدم و شارژر دوربین پیدا کردم ،کلی از چمدون خوشت اومد وکلی باهاش بازی کردی و وقتی خواستم ببرمت بیرون تا واسه تمت عکس بندازم ...
18 مرداد 1393

اومدن عمه بهاره + تعطیلات عید فطر

سلام عشق مامان خوبی عزیزم،اومدم از اتفاقات این مدت برات بگم ،دوهفته پیش یعنی پنجشنبه 2 مرداد بود که عمه بهاره و عمو رضا و رامتین و رادان اومدن خونمون و کلی بهمون خوش گذشت .جمعه شب اول رفتیم دریا که شما بازی کنید ولی تو اصلا نرفتی اخه تازه از خواب بیدار شده بودی و حوصله نداشتی و همش پیش ما بودی بعد از اونم شام رفتیم بیرون و اخر شب اومدیم   .کالسکتو میخواستم بدم عمه بهاره ببره واسه نینیشون که میخواد دنیا بیاد ولی مگه گذاشتی همش سوارش بودی و میگفتی مال خودمه ندیم به نینی از راست به چپ : رامتین ،باربد ،رادان (پسرهای عمه بهاره) ...
15 مرداد 1393

سفر کاری بابایی

سلام باربدم خوبی عزیز دلم   ،الان زمانیه که ما داریم مهمترین تصمیم  زندگیمونو میگیریم ،میدونی چیه بابایی میخواد تو کارش مستقل بشه یعنی دیگه برای خودش کار کنه نه کسی دیگه ،و برای اینکار طبق بررسی هایی که کرد دید کازرون برای اینکارش بهتره و تصمیم گرفتیم که یه سفر یه روزه به کازرون بریم و بابایی یه تحقیق کلی کنه خلاصه چهارشنبه شب رفتیم کازرون وبرای شام رفتیم خونه عمو محمود چون مامان جون و درنا رفته بودن قشم و نبودن ،هرکس بهت میگفت مامان جون کجاست میگفتی رفته دشم (قشم)   بعدم واسه خواب کلید خونه مامان رو از خاله گلی گرفتیم و رفتیم خونه مامان جون لا...
23 تير 1393

٣۴ماهگيه عسل خان

سلام عشقم ، جونم، عمرم ، نفسم  با کلی تاخیر 34 ماهگیت مبارک میدونم خیلی دیر اومدم ولی هنوز خستگی امتحانا تو  تنمه ,کلی حرف دارم برات بزنم ولی میخوام از کارای و شیرین زبونیات بگم عشقم : -خیلی کارارو انجام میدی،کولر وبا کنترلش خاموش و روشن میکنی ؛وقتی تلفن زنگ میخوره خودت دکمشو میزنی و جواب میدی ،با موبایل من و بابایی بلدی کار کنی،خودت قفلشو باز میکنی و باهاش فیلم میبینی،صفحه عوض میکنی و عاشق پو هستی که تو گوشی مامانیه،همینکه صداش میاد میگی گشنشه بهش غذامیدی،باهاش حرف میزنی،میخوابیونیش و ..... -چند مدت پیش اومدی بمن میگی منم گردنبند میخوام ...
23 تير 1393

پایان امتحانای مامان نسیم + دریا رفتن باربدی

سلام عسل مامان بالاخره امتحانای مامانی تموم شد وراحت شدیم .از امتحان که برگشتم بابایی گفت بریم دریا   و منم با اینکه هم خسته بودم   (آخه شب قبل بخاطر امتحانم تا 6صبح بیدار بودم) و هم حالم خوب نبود قبول کردم آخه توی طول امتحانا همش تو خونه بودیم .خلاصه رفتیم ساحل سر تل و شما کلی اب بازی و ماسه بازی کردی ولی متاسفانه یادم رفته بود وسایل ماسه بازیتو واست بیارم که اونجا با بیل کوچولوی بابایی بازی کردی و کلی خوش گذروندی .اینم عکسها که گویای همه چی هست : همینجور که ماسه بازی میکردی قایقایی که کنار ساحل بود رو دیدی و رفتی کلی هم اونجا بازی کردی ...
13 تير 1393

امتحانات مامان نسیم

سلام عسل مامان الهی من فدای پسر صبورم بشم ،این روزا که مامانی امتحان داره خیلی خوب باهام همکاری میکنی و به بازی کردن خودتو مشغول میکنی تا مامانی درسشو بخونه ،خیلی وقتها هم کمکم خونه رو مرتب میکنی و اسباب بازی هاتو جمع میکنی .یوقتایی هم که دیگه حسابی حوصلت سر میره میای میگی مامان دست دوختی (درستو خوندی) و وقتی که من میگم هنوز مونده میگی نه مامان اسه (بسه) .الهی من فدات بشم گل مامان.ایشالله که یه روز بتونم ای روزا رو برات جبران کنم عشق مامان ...
30 خرداد 1393

33 ماهگی باربدی + جشن دندونی فاطمه جان

جشن تو جشن تولد تمومه خوبياس جشن تو شروع زيباى تمومه شادياس ... سلا م عسل مامان عزیزم دلم،جونم،عمرم 33 ماهگیت مبارک ایشالله 133 ساله بشی عشق مامان اینروزا کلی شیطون شدی و شیرین زبون،من قربون اون حرف زدنات بشم،فدای اون دوست دارم گفتنت،عادشتم( عاشقتم )،میمیرم برات و ... برای 14 -15 خرداد رفتیم شیراز هم به باباحاجی اینا سر بزنیم هم بریم جشن دندونیه فاطمه دختر دایی علی ،کلی شیرین زبونی میکردی و دل همه رو میبردی .تو پست بعدی همه رو واست مینویسم عمر مامان  اینم باربد در کنار دایی علی اینجا دایی علی واسه پسر گلم به مناسبت 33 ماهگی شمع روشن کرد کو...
19 خرداد 1393

تفریحات باربد خان

سلام عشق مامان چند شب پیش با عمو مسلم اینا رفتیم شهر بازی که به عسل مامان لی خوش گذشت اینم عکساش اینجا برای اولین بار سوار ماشین شدی با بابایی عاشق این بازی بودی چون یه جورایی آببازی بود ،باید با فشار آب اردکارو میکردی تو خونشون تا جایزه میگرفتی   عـــــــــــــــــــــــــــاشقتـــــــــــــــــــــــــــــم   آرزوی من برای تو، هرچی آرزوی خوبه مال تو ...
3 خرداد 1393